یکم دیره ولی بخونید و بدونید و آگاه باشید .

 

فردای روزی که ایت اله منتظری به رحمت خدا رفتند ما طبق معمول هر سال برای عزاداری های محرم به مسجد محله پدر بزرگم رفتیم . (البته همیشه دهه اول رو اونجا میریم) .

 

شب بود و فکر کنم شب قبل شب یلدا بود که دور هم نشسته بودیم . بنده دو تا دایی کوچکتر خودم دارم که خدا نگهشون داره . اون دایی کوچیکتره وسط حرفای ما اومد به مادرش (مادر بزرگ اینجانب) گفت که من فردا صبح از طرف بسیج باید صبح زود برم جلسه داریم ! خواهرش و مادرش میگفتند جلسه چی ؟ میگفت نمیدونم !

این دایی ما به توصیه ما واسه این که سربازیش رو توی بخور و بخوابگاه سپاه  بیافته عضو بسیج شد .

 

خلاصه گذشت و ما اومدیم خونه و فردا شب دوباره واسه رفتن به مسجد رفتیم خونه پدر بزرگم ! عزاداری تموم شد و بعد از شام دادن دوباره دور هم جمع شدیم و مشغول صحبت کردن بودیم که بحث جلسه بسیج دائیم شد ! ازش سوال کردیم کجا رفتی چه جلسه ای بود ؟

 

جوابی که شنیدیم جالب بود ! از این جا به بعدش به زبون دایی ما :

 

ما رفتیم در پایگاه بقیه بچه ها هم اومدن ... سوار اتوبوس شدیم و هرچی میگفتیم کجا میریم بهمون نمیگفتن ! نزدیکای مسجد سید (اصفهان) که رسیدیم از اتوبوس پیاده شدیم و در حین پیاده شدن عکس آیت اله خامنه ای رو به دستمون دادن و گفتن برین تو دل این افرادی که اومدن واسه منتظری مراسم توی مسجد سید بگیرن و اگه درگیری شد تا میخورن بزنیدشون !!!!

 

قضاوت با شما ! ما فقط منعکس کننده این موضوع بودیم !