واحد پول “تومان” ازکجا آمده است؟

واحد پول “تومان” ازکجا آمده است؟

واحد پول کشور ایران بر مبنای «دینار» بنا شده.  دینار، واحد قدیمی پول روم و بعد امپراتوری روم شرقی بود و «دیناریوس» خوانده می شد. یک دیناریوس روم شرقی برابر با یک سکه نقره بود که وزنش در مواقع مختلف فرق می کرد
این واحد پول بعد از فتح اراضی روم شرقی به دست مسلمانان، از طرف اونها به عنوان نام واحد پول انتخاب شد و تبدیل شد به دیناری که امروزه هم در کشورهای عربی از آن استفاده می شود. به همین ترتیب، سلطنت ها و حکومت های ایرانی هم از دینار استفاده می کردند. اما به تدریج، در نتیجه تورم و بی ارزش شدن پول، احتیاج به واحدهای پولی بزرگتر پیش اومد. این واحدها همه بر مبنای دینار بنا شده بودند 
اولین واحد پولی، سکه صد دینار (صنار) بود که توسط سلطان محمود غزنوی ضرب شد و به اسم«محمودی» نامیده می شد. در همان زمان، شاهان سامانی ماورالنهر، سکه های نقره پنجاه دیناری ضرب کردند که «شاهی» نامیده می شد. در حقیقت، یک شاهی، نصف یک محمودی یا به عبارت دیگر، یک محمودی، دو شاهی بود. تا زمانهایی سکه های نقره مورد استفاده، شاهی و محمودی بودند. واحدهای دیگری مثل «قران» (هزار دینار) و تومان (۱۰۰۰۰) دینار، فقط واحد محاسبه بودند و عملا” هیچ سکه ای به نام قران یا تومان ضرب نمی شد (کلمه تومان از لفظ مغولی تومان به معنی ده هزار است. نمونه اش رو در منصب «تومان باشی» می شود دید: فرمانده ده هزار نفر) 
در دوره صفوی، شاه عباس شروع به ضرب یک سکه کرد به ارزش ۲۰۰ دینار یا دو محمودی. این سکه به «عباسی» معروف شد و بسیار مورد استفاده قرار گرفت. در همین زمان، به علت رابطه پرتغال با ایران، سکه های پرتغالی در ایران رایج شد این سکه ها «رئال» نام داشتند ( که هنوز هم واحد پول بعضی از مستعمرات سابق پرتغال، مثل برزیل است). این واحد پول، بر مبنای وزنش، مطابق ۱۱۷۵ دینار گرفته شد و در ایران به این اندازه خریده می شد
سکه رئال پرتغال در ایران به عنوان ریال رواج پیدا کرد به این ترتیب دولت ایران دست به ضرب سکه های ریال زد که برای مبالغ بالا بکار می رفت. در اواخر قرن هجدهم میلادی، نادرشاه افشار هم یک نوع سکه به ارزش ۵۰۰ دینار ضرب کرد که به اسم خودش «نادری» خوانده می شد، اما خیلی زود در فرهنگ عام به جای لفظ نادری، استفاده از لفظ «ده شاهی» (شاهی= پنجاه دینار: ۵۰۰ دینار= ده شاهی) رواج پیدا کرد.
در طول سلطنت قاجار، سکه های مورد استفاده در ایران، شاهی، صنار، عباسی، و ده شاهی بودند، و در اواخر دوره قاجار، سکه های هزار دیناری و دوهزار دیناری هم ضرب شدند (یک قرانی و «دوزاری»). در ابتدای سلطنت پهلوی برای یکدست شدن واحد پول ایران، سکه های ریال بجای ۱۱۷۵ دینار به مبلغ ۱۰۰۰ دینار ( مطابق قران) کاهش داده شدند و واحد پول «ریال» نام گرفت. در همان دوران پهلوی هم بعد از تورمهای اقتصادی مختلف و رواج پول کاغذی، اسکناس های پنج ریالی و ده ریالی (یک تومانی) چاپ شدند 
تومان به عنوان واژه‌ای که امروز کاربردی بیشتر از ریال، واحد پول رسمی دارد، از واژه ترکی به معنای ده‌هزار وارد زبان فارسی شده است. تومان تا پیش از ۱۳۱۰ واحد پولی معادل با ۱۰۰۰۰ دینار بوده است. پیش از آن ،‌حدفاصل سال‌های ۱۷۹۸ تا ۱۸۲۵ میلادی تومان واحدی معادل ۸ ریال بوده‌ است ، که هر ریال خود معادل ۱۲۵۰ دینار می‌بوده. در این دوران یک قران واحدی برابر ۱۰۰۰ دینار یا یک دهم تومان بود. اما پس از سال‌ ۱۹۳۲ میلادی، ۱۳۱۰ هجری شمسی هر تومان با ۱۰ ریال معادل شد و از آن پس *تومان* ، عملا واحد پول غیر رسمی در زندگی روزمره ایرانیان شد 

مشخصه اصلی یک شوهر خوب

مشخصه اصلی یک شوهر خوب

 یه روز یه پیرزن بیوه‌ی 70 ساله تصمیم میگیره که دوباره ازدواج کنه، واسه همین یه آگهی ازدواج می‌زنه توی روزنامه و توش مینویسه که: “به یک شوهر با ویژگیهای زیر نیازمندیم: هم سن و سال خودم باشه، کتکم نزنه، زیاد دور و برِ من چرخ نزنه، و این که بتونه توی س.ک.س من رو ارضا کنه!”


دو روز بعد صدای زنگ در خونه‌ی پیرزنه بلند میشه، پیرزن میره و در رو باز میکنه و پشت در، یه مرد با موهای خاکستری رو میبینه که رو ویلچر نشسته و دست و پا نداره! پیرزن می‌پرسه: “واسه آگهی من تشریف آوردید؟ واقعآ از من انتظار ندارید که قبولتون کنم، دارید؟” پیرمرد میگه: “آره واسه آگهی اومدم” پیرزن یا پوزخند جواب میده: “خودت رو نگاه کن، تو پا نداری!” پیرمرد جواب میده: “بنابراین نمی‌تونم دور و برت چرخ بزنم!” پیرزن میگه: “تو دست هم نداری!” پیرمرد دوباره لبخند میزنه و میگه: “بنابراین هیچ وقت نمی تونم کتکت بزنم!” پیرزن ابرویی بالا میندازه و میگه: “ببینم می‌تونی من رو ارضا کنی؟” پیرمرد تكيه مي ده به ویلچر و یه لبخند بزرگ میاد روی لباش و میگه: “من زنگ در خونه‌ات رو زدم، نزدم؟

مردي خري ديد


مردي خري ديد به گل در نشسته و صاحب خر از  
بيرون كشيدن آن درمانده. مساعدت را ( براي  
كمك كردن ) دست در دُم خر زده، قُوَت  
كرد( زور زد). دُم از جاي كنده آمد. فغان از 
صاحب خر برخاست كه « تاوان بده»!.

مرد به قصد فرار به كوچه‌اي دويد، بن بست  
يافت. خود را به خانه‌اي درافگند. زني  
آنجا كنار حوض خانه چيزي مي‌شست و بار  
حمل داشت (حامله بود). از آن هياهو و آواز 
در بترسيد، بار بگذاشت (سِقط كرد). خانه  
خدا (صاحبِ خانه) نيز با صاحب خر هم آواز  
شد.

مردِ گريزان بر بام خانه دويد. راهي  
نيافت، از بام به كوچه‌اي فروجست كه در  
آن طبيبي خانه داشت. مگر جواني پدر  
بيمارش را به انتظار نوبت در سايۀ ديوار  
خوابانده بود؛ مرد بر آن پير بيمار فرود  
آمد، چنان كه بيمار در جاي بمُرد. «پدر  
مُرده» نيز به خانه خداي و صاحب خر پيوست!.

مَرد، همچنان گريزان، در سر پيچ كوچه با  
يهودي رهگذر سينه به سينه شد و بر زمينش 
افگند. پاره چوبي در چشم يهودي رفت و كورش  
كرد. او نيز نالان و خونريزان به جمع  
متعاقبان پيوست!.

مرد گريزان، به ستوه از اين همه، خود را  
به خانۀ قاضي افگند كه «دخيلم» (پناهم  
ده)؛ مگر قاضي در آن ساعت با زن شاكيه  
خلوت كرده بود. چون رازش فاش ديد، چارۀ 
رسوايي را در جانبداري از او يافت: و چون 
از حال و حكايت او آگاه شد، مدعيان را به  
درون خواند.

نخست از يهودي پرسيد. گفت: اين مسلمان يك  
چشم مرا نابينا كرده است. قصاص طلب ميكنم.  
قاضي گفت : دَيتِ مسلمان بر يهودي نيمه  
بيش نيست. بايد آن چشم ديگرت را نيز  
نابينا كند تا بتوان از او يك چشم بركند!  
و چون يهودي سود خود را در انصراف از  
شكايت ديد، به پنجاه دينار جريمه محكومش  
كرد!.

جوانِ پدر مرده را پيش خواند. گفت: اين  
مرد از بام بلند بر پدر بيمار من افتاد،  
هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام.  
قاضي گفت: پدرت بيمار بوده است، و ارزش 
حيات بيمار نيمي از ارزش شخص سالم است.  
حكم عادلانه اين است كه پدر او را زير  
همان ديوار بنشانيم و تو بر او فرودآيي،  
چنان كه يك نيمهء جانش را بستاني!. و  
جوانك را نيز كه صلاح در گذشت ديده بود،  
به تأديۀ سي دينار جريمۀ شكايت بي‌مورد  
محكوم كرد!.

چون نوبت به شوي آن زن رسيد كه از وحشت  
بار افكنده بود، گفت : قصاص شرعاً هنگامي 
جايز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد.  
حالي مي‌توان آن زن را به حلال در فراش  
(عقد ازدواج) اين مرد كرد تا كودكِ از دست  
رفته را جبران كند. طلاق را آماده باش!.  
مردك فغان برآورد و با قاضي جدال  
مي‌كرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به  
جانب در دويد.

قاضي آواز داد :هي! بايست كه اكنون نوبت  
توست!. صاحب خر همچنان كه مي‌دوید فرياد  
كرد: مرا شكايتي نيست. محكم كاري را، به  
آوردن مرداني مي‌روم كه شهادت دهند خر  
مرا از کره‌گي دُم نبوده است!!!

دیوار شیشه ای ذهن

 یه دانشمند یک آزمایش جالب انجام  داد...
 
اون یه
 آکواریوم شیشه ای ساخت و اونو با
 
یه دیوار شیشه ای دو قسمت کرد.

  
تو یه
 قسمت یه ماهی بزرگتر انداخت
 
و در قسمت دیگه یه ماهی کوچیکتر که غذای مورد
 
علاقه ی ماهی بزرگه بود
 .

  
ماهی کوچیکه تنها غذای ماهی
 
بزرگه بود و دانشمند به اون  غذای دیگه ای نمی داد... 
او برای  خوردن ماهی کوچیکه بارها و بارها به طرفش حمله می کرد،
 
اما هر بار به یه دیوار نامرئی می خورد
 همون دیوار شیشه ای که اونو از غذای مورد
 
علاقش جدا می  کرد.

  
بالا خره

 
بعد از مدتی از حمله به ماهی کوچیک منصرف شد
اون باور کرده بود که رفتن به  اون طرف
 
آکواریوم و خوردن ماهی کوچیکه کار غیر ممکنیه.
  
دانشمند
 
شیشه ی وسط  رو برداشت و راه ماهی بزرگه رو باز کرد، 
اما ماهی بزرگه هرگز به سمت ماهی کوچیکه حمله نکرد
اون هرگز قدم به سمت  دیگر آکواریوم نگذاشت.
 
  می دونین چرا؟


 
  
اون دیوار شیشه ای دیگه وجود نداشت، اما ماهی بزرگه تو ذهنش یه
 
دیوار شیشه ای ساخته بود.
  
یه دیوار که شکستنش از شکستن هر دیوار واقعی سخت تر بود
  
اون دیوار
 باور خودش بود.  
باورش به محدودیت

 
  
ما هم اگه خوب تو اعتقادات خودمون جستجو کنیم، کلی دیوار
 
شیشه ای پیدا می کنیم که نتیجه ی مشاهدات و تجربیاتمونه و خیلی
 
هاشون هم اون بیرون نیستن و فقط تو ذهن خود ما وجود  دارند

  
هر فردی
 خود را ارزیابی می کند و این برآورد مشخص خواهد
 
ساخت که او چه خواهد شد.
 شما نمی توانید بیش از آن چیزی  بشوید که باور دارید هستید،
 
اما بیش از آنچه باور دارید می توانید انجام دهید
  
نورمن وینست
 
پیل

قمپز در کردن


آدمی ذاتا خوش دارد که از خود تعریف کند و به بعضی از اعمال و رفتار خود جنبه شاهکار وپهلوانی بدهد و گمان می برد اگرحرفهای گنده بزند وکارهای مهمی را بر خلاف حقیقت به خود نسبت دهد حقیقت مطلب همیشه مکتوم می ماند و رازش از پرده بیرون نمی افتد در حالی که چنین نیست 
و قیافه حقیقی این گونه افراد مغرور خودخواه به زودی نمودار میگردد . 
اینجاست که حاضران مجلس وشنوندگان به یکدیگر چشم می زنند و می گویند : یارو قمپز در می کند . یعنی حرفهایش توخالی است ، پایه و اساسی ندارد . بشنو وباور مکن . 
خلاصه قمپز در کردن به گفته علامه دهخدا به معنی :" دعاوی دروغین کردن ، بالیدن نابجا و فخر و مباهات بی مورد کردن " است . 

اگرچه قمپوز لغت ترکی است و در لغتنامه دهخدا به معنی آلتی موسیقی از ذوات الاوتار است اما بر اثر تحقیقات ومطالعات کافی ، قمپوز توپی بود کوهستانی و سرپر به نام قمپوز کوهی که دولت امپراطوری عثمانی در جنگهای با ایران مورد استفاده قرار میداد . 
این توپ اثر تخریبی نداشت زیرا گلوله در آن به کار نمی رفت بلکه مقدار زیادی باروت در آن می ریختند و پارچه های کهنه و مستعمل را با سنبه در آن به فشار جای می دادند و می کوبیدند تا کاملا سفت و محکم شود . سپس این توپها را در مناطق کوهستانی که موجب انعکاس و تقویت صدا می شد به طرف دشمن آتش می کردند . صدایی آنچنان مهیب و هولناک داشت که تمام کوهستان را به لرزه در می آورد و تا مدتی صحنه جنگ را تحت الشعاع قرار می داد ولی کاری صورت نمی داد زیرا گلوله نداشت . 
در جنگهای اولیه بین ایران و عثمانی صدای عجیب و مهیب آن در روحیه سربازان ایرانیان اثر می گذاشت و از پیشروی آنان تا حدود موثری جلوگیری می کرد ولی بعدها که ایرانیان به ماهیت و توخالی بودن آن پی بردند هرگاه صدای گوشخراشش را می شنیدند به یکدیگر می گفتند :" نترسید قمپوز درمی کنند." یعنی تو خالی است وگلوله ندارد . 
کلمه قمپوز مانند بسیاری از کلمات تحریف و تصحیف شده رفته رفته به صورت قمپز تغییر شکل داده ضرب المثل شده است

اسرار زنان

اسرار زنان

 

آیا می دانید چه روزهایی خوب است برای
پوستتان؟ خلاقیتتان؟ اُرگاسمتان؟ 
نوسانات ماهانه ی هورمون ها می تواند باعث افسردگی و یا خوشحالی، خستگی یا پر انرژی بودن، بی علاقگی به سکس و یا شهوتی شدن شما شود. اما اگر شما بتوانید این تغییرات را پیش بینی کنید، می توانید از لحظاه های خوبتان بهترین استفاده را برده و این زمان را طولانی تر کنید. در اینجا چرخه ی خصوصیات شما را از روز 1 تا 28 بررسی کرده و راهبردها و متدهایی برای کنترل و تنظیم رفتارهایتان به شما معرفی می کنیم
روز 1 تا 7 :هفته ی بدی است برای بدنتان دوران قاعدگیتان روز اول شروع شده است و به همراه خود حالات بدی مثل اسهال نیز می آورد (به خاطر بالا رفتن میزان پروستاگلاندین، ماده ی شیمیایی که باعث تحریک روده می شود این حالت ایجاد می شود). افرادی که مبتلا به آسم یا میگرن هستند، بیماریشان در این دوره تشدید می شود
هفته ی خوبی است برای مغزتان همینطور که به روز ششم نزدیک می شوید، وارد یک مرحله ی فولیکولی می شوید. این زمان دوران آرامی است که تخمک ها رشد کرده و آماده می شوند که از تخمدان بیرون بیایند. برای کارهایی که نیاز به خلاقیت و ابتکار دارد، دورانی فوق العاده است
رابطه ی جنسی در این دوره میزان کم استروژن باعث می شود که دیرتر تحریک شوید، به همین خاطر باید از شریک جنسیتان بخواهید که کمی بیشتر فعالیت کند
روز 8 تا 14:هفته ی خوبی است برای بچه سازی همینطور که بدنتان خود را برای تخمک گذاری در روز 14 آماده می کند، میزن استروژن کم کم افزایش می یابد. علائمی که به شما کمک می کند تا بفهمید تخمک گذاری انجام شده است یا خیر و قدرت باروری دارید شامل موارد زیر است: تغییر رنگ مایع تخلیه شده از مهبل از زرد-سفید گرفته تا اینکه کاملاً شفاف می شود. در بعضی زن ها خونریزی و دل درد هم اتفاق می افتد.
هفته ی خوبی است برای خُلقتان استروژن در ابتدا به صورت یکنواختی افزایش می یابد، اما بعد این افزایش سرعت میگیرد. روز 14 (تخمک گذاری) شما دیگر احساس تعادل می کنید. حال و حوصله پیدا می کنید و اعصابتان راحت است
رابطه ی جنسی در این دوره رابطه ی جنسی در این دوره بسیار پرلذت خواهد بود و اُرگاسم بهتری خواهید داشت. شریکتان نیز همراه شما در این دوران لذت زیادی خواهد برد
روز 15 تا 21:هفته ی بدی است برای پوستتان پوشش رحم دوباره در حال ساخته شدن است و ممکن است در این دوره جوش و لک روی پوستتان مشاهده کنید. در چنین وضعیتی می توانید با یک متخصص پوست مشورت کنید. احتمالاً متخصص مربوطه برایتان آنتی بیوتیک برای مصرف یک هفته تجویز خواهد کرد
هفته ی خوبی است برای اعتماد به نفستان به اواسط هفته که می رسید، میزان پروژسترون رو به افزایش می رود که یک خوشحالی و خوشبینی ناگهانی به شما می دهد. در قرعه کشی ها شرکت کنید، یا ترفیع رتبه ای که خیلی وقت بود می خواستید را با رئیستان در میان بگذارید. تا میتوانید از این دوران لذت ببرید
روز 22 تا 28:هفته ی بدی است برای PMS (علائم قبل از قاعدگی )
میزان پروژسترون به بالاترین حد خود رسیده و نشانه ای است برای اینکه شما به دوره قبل از قاعدگی وارد شده اید. البته ممکن است هیچگونه علائمی (همه ی علائم، از درد سینه گرفته تا سردرد) نداشته باشید و یا فقط بعضی از آنها را در خود مشاهده کنید. به خاطر ترشح میزان کمی هورمون مردانه ی تستوسترون در این دوره، ممکن است با علائمی مثل زیاد شدن موی صورت یا تند شدن عرق بدن مواجه شوید

هفته ی بدی است برای روحیه تان ممکن است در این دوران احساس افسردگی کنید. اشتهایتان نیز بسیار بالا خواهد رفت و ممکن است برای رفع این گرفتگی و افسردگی زیادتر از معمول غذا بخورید. پس بهتر است از غذاهایی استفاده کنید که حال شما را هم بهتر کند مثل برگر بوقلمون یا سیب زمینی پخته که هر دو حاوی آمینو اسیدی هستند که باعث بالا بردن روحیه می شود. اگر احساس نفخ داشتید از غذاهای پر-پروتئین، کم کربوهیدرات و کم نمک استفاده کنید، هم حالت نفخ را از بین خواهد برد و هم به تقویت روحیه ی شما کمک می کند. نگران چاق شدن هم نباشید، به خاطر بالاتر بودن درجه حرارت بدن کالری بیشتری خواهید سوزاند.
رابطه ی جنسی در این دوره تولید تستوسترون بیشتر باعث آرام تر شدن و در نتیجه جذاب تر شدن صدایتان میشود

روز 28:با علائمی روبه رو خواهید شد که به شما می گوید فردا روز قاعدگیتان است: باد کردن شکم، کم خوابی و سردرد.


ده نکته یادگرفتنی از ژاپن:


 
 
ده نکته یادگرفتنی از ژاپن:
 
1) آرامش
حتی یک مورد سوگواری شدید یا زدن به سروصورت دیده نشد. میزان تاثر و اندوه بطور خود بخود بالا رفته بود. 
 
2) وقار
صفوف منظم برای آب و غذا. بدون هیچ حرف زننده یا رفتار خشن.
 
3) توانمندی
بعنوان نمونه معماری باورنکردنی بطوریکه ساختمانها به طرفین پیچ و تاب میخوردند ولی فرو نمی ریختند.
 
4) رحم و شفقت
مردم فقط اقلام مورد نیاز روزانه خود را تهیه کردند و این باعث شد همه بتوانند مقداری آذوقه تهیه کنند.
 
5) نظم
غارتگری دیده نشد. زورگویی یا ازدست دیگران ربودن دیده نشد. فقط تفاهم بود.
 
6) ایثار
پنجاه نفر از کارگران نیروگاه های اتمی ماندند تا به خنک کردن دستگاهها ادامه دهند.
 
7) مهربانی
رستورانها قیمتها را کاهش دادند. یک خودپرداز بدون محافظ دست نخورده ماند. دستگیری فراوان از افراد ناتوان.
 
8) آموزش
از بچه تا پیر همه دقیقا میدانستند باید چکار کنند و دقیقا همان کار را کردند.
 
9) وسایل ارتباط جمعی
در انتشار اخبار بسیار خوددار بودند. از گزارشات مغرضانه خبری نبود. فقط گزارشات آرامبخش.
 
10) وجدان
هنگامی که در یک فروشگاه برق رفت، مردم اجناس را برگرداندند سرجایشان و به آرامی فروشگاه را ترک کردند

و تو یک زن هستی

و تو یک زن هستی
مسافر کناری مدام خودش را رویم می اندازد ، دستش را در جیبش می کند و درمی آورد ، من به شیشه چسبیده ام اما هر قدر جمع تر می شوم او گشادتر میشود .. موقع پیاده شدن تمام عضلات بدنم از بس منقبض مانده اند درد میکنند ....*(تقصیر خودم بود باید جلو می نشستم ..!!!)مسافر صندلی پشت زانوهایش را در ستون فقراتم فرو می کند ، یادم هست موقعسوار شدن قد چندانی هم نداشت ، باید با یک چیزی محکم بکوبم توی سرش ،چیزی دم دستم نیست احتمالا فکر کرده خوشم آمده که حالا دستش را از کنارصندلی به سمت من می آورد....*(تقصیر خودم بود باید با اتوبوس می آمدم ..!!! )اتوبوس پر است ایستاده ام و دستم روی میله هاست ، اتوبوس زیاد هم شلوغنیست و چشمان او هم نابینا به نظر نمی رسد ولی دستش را درست در 10 سانتاز 100 سانت میله ای که من دستم را گذاشته ام می گذارد .. با خودم میگویم " چه تصادفی " و دستم را جابه جا می کنم ... اما تصادف مدام در طولمیله اتفاق می افتد .....*(تقصیر خودم است باید این دو قدم راه را پیاده می آمدم ...!! )پیاده رو آنقدر ها هم باریک نیست اما دوست دارد از منتها علیه سمت منعبور کند ، به اندازه 8 نفر کنارش جا هست ولی با هم برخورد خواهیم کرد... کسی که باید جایش عوض کند ، بایستد ، جا خالی بدهد ، راه بدهد و ...من هستم ...*(تقصیر خودم است باید با آژانس می آمدم ...!!! )راننده آژانس مدام از آینه نگام می کند  ولبخند می زند ... سرم را باید تا انتهای مسیر به زاویه 180 درجه به سمت شیشه بگیرم .. مدام حرف های دو پهلو می زند و از توی آینه منتظر جواب است ..خودم را به نشنیدن می زنم ... موقع پیاده شدن بس که گردنم را چرخانده ام دیگر صاف نمی شود ... چشمانش به نظر سالم می آید اما بقیه پول را که می خواهد بدهدبه جای اینکه در دستم بگذارد از آرنجم شروع می کند ... البته من بایدحواسم می بود و دستم را با دستش تنظیم می کردم ....*(تقصیر خودم است باید با ماشین شخصی می آمدم ...!!! )راننده پشتی تا می بیند خانم هستم دستش را روی بوق می گذارد... راه میدهم ... نزدیک شیشه ماشین می ایستد نیشش باز است و دندانهای زردش از لبانسیاهش بیرون زده است ... "خانم ماشین لباسشوئی نیست ها ".... مسافرهایتوی ماشین همه نیششان باز می شود ... تا برسم هزار بار هزار تا حرف جدیدمی شنوم ...و مدام باید مواظب ماشین هایی که فرمانهایشان را به سمت من میچرخانند باشم ...موقع رسیدن خسته هستم .. اعصابم به کلی به هم ریخته است*(تقصیر خودم است زن جماعت را چه به بیرون رفتن !
 

رابطه دين و موسيقی


خوشگلا بايد برقصن .................... امربه معروف

اي قشنگتر از پريا تنها تو کوچه نريا ........... نهي از منکر

مثل يک نورکوچولو اومدي و ستاره شدي....... اعجاز

دلم فقط تو رو ميخواد ............ ......... .. تارک الدنيا

برخيز شتربانا بربند کجاوه .................... جهاد

آهای خانوم کجا کجا ؟.......................... صيغه فضولي

براي روز ميلاد تن خود – من آشفته رو تنها نذاري ..... رستاخيز - شفاعت

دارو ندارمو بگير مال خودت مال چشات ............ صدقه - انفاق

تو محشري از همه سري ............ ......... .. ذکر

هر کي يارش خوشگله جاش تو بهشته ........... وعدة الجنت

دلم هوس رطب کرده ............ ......... ......... .. روزه

يا منو ببر به خونتون يا بيا به خونه ي ما .......... . جبر و اختيار

تو عزيزدلمي ، تو عزيزدلمي ، تو عزيزدلمي ........ حمد القلوب

پري پري الهي وربپري ............ ......... ..... نفرين

يه يار خوشگلي دارم ............ ......... ........ شکر زباني

اگر اون مهندسه ، منم phd ميگيرم ............ .. علم اکتسابي

و به شوق فردا که تو راخواهم ديد ، چشم به راه ميمانم ..... انتظار فرج

ديگه دوستم نداري ، ديگه دوستم نداري ........... سعه صدر

مو میروم به بندر، سي هواي يارم ............ ....... صله ارحام

افسوس که اين مزرعه را آب گرفته ............ ...... عذاب الهي

دهقان مصيبت زده را خواب گرفته ............ ........ الضالين

ميرم از شهر تو با يه کوله بار خاطره ............ ...... هجرت

بابا تو ديگه کي هستي - دسته شيطونو بستي ...... ذنوب الشياطين

آره . خودم فداتم ............ ......... ......... ....... شهادت

يه حلقه طلايي اسمتو روش نوشتم،ميخوام بيام دستت کنم بياي تو سرنوشتم ..... نکاح – حق الزوجين

يه امشب شب عشقه، همين امشبو داريم ....... ليلة القدر

با هم پشت ما کوهه ، نميترسيم ، نميافتيم ........... وحدت

خداخداي مستون .خداي مي پرستون .به حقه هر چي عشقه ما رو بهم برسون .... دعا

بزن باران که دين را دام کردند ................. . تحريف – بدعت

منو با خودت ببر ............ ............. . هدايت به راه راست !

من به رفتن قانعم ............ ...... ......... ... قناعت در طلب

حاصل عمر گابریل گارسیا مارکز


در 15 سالگی آموختم كه مادران از همه بهتر می دانند ، و گاهی اوقات پدران هم.

در 20 سالگی یاد گرفتم كه كار خلاف فایده ای ندارد ، حتی اگر با مهارت انجام شود.

در 25 سالگی دانستم كه یك نوزاد ، مادر را از داشتن یك روز هشت ساعته و پدر را از داشتن یك شب هشت ساعته ، محروم می كند.

در 30 سالگی پی بردم كه قدرت ، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن.

در 35 سالگی متوجه شدم كه آینده چیزی نیست كه انسان به ارث ببرد ؛ بلكه چیزی است كه خود می سازد.

در 40 سالگی آموختم كه رمز خوشبخت زیستن ، در آن نیست كه كاری را كه دوست داریم انجام دهیم ؛ بلكه در این است كه كاری را كه انجام می دهیم دوست داشته باشیم.

در 45 سالگی یاد گرفتم كه 10 درصد از زندگی چیزهایی است كه برای انسان اتفاق می افتد و 90 درصد آن است كه چگونه نسبت به آن واكنش نشان می دهند.

در 50 سالگی پی بردم كه كتاب بهترین دوست انسان و پیروی كوركورانه بد ترین دشمن وی است.

در 55 سالگی پی بردم كه تصمیمات كوچك را باید با مغز گرفت و تصمیمات بزرگ را با قلب.

در 60 سالگی متوجه شدم كه بدون عشق می توان ایثار كرد اما بدون ایثار هرگز نمی توان عشق ورزید.

در 65 سالگی آموختم كه انسان برای لذت بردن از عمری دراز ، باید بعد از خوردن آنچه لازم است ، آنچه را نیز كه میل دارد بخورد.

در 70 سالگی یاد گرفتم كه زندگی مساله در اختیار داشتن كارتهای خوب نیست ؛ بلكه خوب بازی كردن با كارتهای بد است.

در 75 سالگی دانستم كه انسان تا وقتی فكر می كند نارس است ، به رشد وكمال خود ادامه می دهد و به محض آنكه گمان كرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود.

در 80 سالگی پی بردم كه دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگترین لذت دنیا است.

در 85 سالگی دریافتم كه همانا زندگی زیباست
.