انواع مرد


مرد دوست‌داشتنی، کودک‌،‌ دلقک: این دسته شما را می‌خندانند و گوله نمکند .نمی‌خواهند به شما تسلط داشته باشند و خودشان را بالاتر از شما نمی‌بینند، هیچ حمایتی هم نمی‌کنند حتی ممکن است مجبور شوید خرجشان کنید. اما این کار را با اشتیاق خواهید کرد، چون این مردها دوست‌داشتنی هستند. نگهداری از این مردها مثل داشتن یک توله سگ پشمالو است که در برابر دزد از شما دفاع نمی‌کند اما اگر توپ را پرت کنید با شما بازی می‌کند. این مرد برای زن‌های ضعیف و آویزان اصلا مورد مناسبی نیست.
 
مرد زندگی‌، آقا‌، ‌پدر‌، معلم‌، حامی: این گونه‌ی رو به انقراض از مردها مثل آینه دق می‌مانند. همیشه برای اصلاح کردن اشتباهات شما آماده‌اند. دانای کل هستند، شما را هم زیاد داخل آدم به حساب نمی‌آورند. به شدت حوصله سر بر ولی قابل اطمینان هستند، داشتن آن‌ها مثل داشتن سگ‌های اسکیمویی است که در سرما و برف بار را می‌کشند‌. اگر خیلی میخواهید ازدواج کنید و همه‌ی بار‌تان را روی دوش کسی بیاندازید این مردها مورد مناسبی هستند.
 
مرد عاشق، زخم‌خورده،‌ پریشان‌: ‌خسته و ضعیفند. چشم‌ها از حدقه بیرون آمده و هر لحظه ریق رحمت را دارند سر می‌کشند. به شدت احساساتی‌. می‌توانند ساعت‌ها توی چشم شما نگاه کنند و دوستت دارم بگویند‌ و آنقدر که  استفراغتان بگیرد. این مردها اصولا به هیچ دردی نمی‌خورند اما می‌توانند برایتان یک دفترچه شعر بگویند. داشتن این‌ها مثل داشتن یک سگ بیمار و رو به موت ‌حس انسان‌دوستی شما را ارضا می‌کند.
 
مرد فرهیخته، لاغر، عینکی: بسیار ظریف و دانشمند است. می‌توان با او در مورد دکارت و رنه مگریت ساعت‌ها صحبت کرد. ‌به جز گیجی فلسفی ‌( و گاه انزال زود رس) مشکل خاصی ندارد. البته گیجی فلسفی‌اش همان قدر که شما را مجذوب می‌کند در نهایت هم ممکن است شما را از زندگی او حذف کند. چون این مرد نمی‌داند دنبال چه چیزی می‌گردد و بین  اسپینوزا و میشل فوکو نوسان می‌کند. او خوب حرف می‌زند. داشتن این مرد مثل داشتن سگی است که آواز می‌خواند.
 
مرد وحشی‌، نر‌، سکسی، راننده کامیون:این مردها فقط یک موجود نر هستند. کلا نه اهل شعر  و شاعری‌اند و نه علم و دانش‌ سرشان می‌شود اما  عضلات خوبی دارند. مغزشان تعطیل است ولی‌ تستسترون خونشان فرمان را در دست دارد. توی رختخواب محشر هستند حتی اگر آدم را درد بیاورند. اگر کسی به شما نگاه چپ کند چانه‌اش را پایین می‌آورند‌. اما ممکن است این کار را با خود شما هم بکنند. داشتن آن‌ها مثل داشتن یک سگ ژرمن شپرد خوب و درنده می‌ماند.
 
مرد اسطوره‌ای‌، مرد رویاها، مرد کامل‌: تمامی مشخصه‌های مردهای بالا را‌ بطور همزمان دارد. گاهی دلقک است و گاهی فرهیخته‌، پایش بیفتد شعر هم می‌گوید. شب ‌توی گوشتان زمزمه می‌کند و روز ‌نمی‌گذارد آب توی دلتان تکان بخورد. بر‌خلاف سایر مردها او هیچ کم وکسری در هیچ زمینه‌ای ندارد. این  مرد مردی است که وقتی می‌بینید بلافاصله می‌فهمید که مرد آرزوهای شما‌ست. تنها مشکل این است که او همه ی این نقشه ها را چیده که شما را خر کند و در نهایت هم می‌گذارد می‌رود ، یا زن و بچه دارد و ‌یا اساسا وجود خارجی ندارد و شما خواب دیده‌اید.
آهان ... درمورد سگ… این مرد هیچ شباهتی به هیچ گونه‌ای از سگ ندارد. اما شما ‌معمولا در آخر  مثل سگ از آشنایی با این دسته ازمردها  پشیمان می‌شوید!!!!!!!!!!!

زنده بمون


زنده بمون
!
 
شب ها زود بخواب. صبح ها زودتر بیدار شو. ..
نرمش کن. بدو. کم غذا بخور.
زیر بارون راه برو. گلوله برفی درست کن.
 
هر چند وقت یک بار نقاشی بکش.
در حمام آواز بخوان و کمی آب بازی کن.
سفید بپوش.
آب نبات چوبی لیس بزن.
بستنی قیفی بخور.
به کوچکتر ها سلام کن.
شعر بخون. نامه ی کوتاه بنویس.
زیر جمله های خوبی که تو کتاب ها هست خط بکش.
به دوست های قدیمیت تلفن بزن.
شنا کن.
هفت تا سنگ تو آب بنداز و هفت تا آرزو بکن.
خواب ببین.
چای بخور و برای دیگران چای دم کن.
جوراب های رنگی بپوش.
مادرت رو بغل کن. مادرت رو ببوس.
به پدرت احترام بذار و حرفاش رو گوش کن.
دنبال بازی کن. اگر نشد وسطی بازی کن.
به برگ درخت ها دقت کن. به بال پروانه ها دقت کن.
قاصدک ها رو بگیر و فوت کن. خواب ببین.
از خواب های بد بپر و آب بخور.
به باغ وحش برو. چرخ و فلک سوار شو. پشمک بخور.
کوه برو. هرجا خسته شدی یک کم دیگه هم ادامه بده.
خواب هات رو تعریف نکن. خواب هات رو بنویس
بخند. چشم هات رو روی هم بگذار.
شیرینی بخر.
با بچه ها توپ بازی کن.
برای خودت برنامه بریز.
قبل از خواب موهات رو شانه کن.
به سر خودت دستی بکش.
خودت رو دوست داشته باش. برای خودت دعا کن!
 
برای خودت دعا کن که آرام باشی.
وقتی توفان می آید، تو همچنان آرام باشی.
تا توفان از آرامش تو آرام بگیرد.
 
برای خودت دعا کن تا صبور باشی؛
آنقدر صبور باشی تا بالاخره ابرهای سیاه آسمون کنار بروند و خورشید دوباره بتابد.
برای خودت دعا کن تا خورشید را بهتر بشناسی. بتوانی هم صحبتش باشی و صبح ها برایش نان تازه بگیری.
برای خودت دعا کن که سر سفره ی خورشید بنشینی و چای آسمانی بنوشی.
برای خودت دعا کن تا همه ی شب هایت ماه داشته باشد؛
چون در تاریکی محض راه رفتن خیلی خطرناک است.
 
ماه چراغ کوچکی است که روشن شده تا جلوی پایت را ببینی.
برای خودت دعا کن تا همیشه جلوی پایت را ببینی؛ آخه راهی را که باید بروی خیلی طولانی است.
خیلی چاله چوله دارد؛ دام های زیادی در آن پهن شده است و باریکه های خطرناکی دارد؛
پر از گردنه های حیران و سنگلاخ های برف گیر است.
برای خودت دعا کن تا پاهایت خسته نشوند و بتوانی راه بیایی.
چون هر جای راه بایستی مرده ای و مرگی که شکل نفس نکشیدن به سراغ آدم بیاید، خیلی دردناک است.
هیچ وقت خودت را به مردن نزن!
 
برای خودت دعا کن که زنده بمانی. زنده ماندن چند راه حل ساده دارد!
برای اینکه زنده بمانی نباید بگذاری که هیچ وقت بیشتر از اندازه ای که نیاز داری بخوابی.
باید همیشه با خدا در تماس باشی تا به تو بیداری بدهد.
بیداری هایی آمیخته با روشنایی، صدا، نور، حرکت.
تو باید از خداوند شادمانی طلب کنی. همیشه سهمت را بخواه
و بیشتر از آن چه که به تو شادمانی ارزانی می شود در دنیا شادمانی بیافرین تا دیگران هم سهمشان را بگیرند.
برای اینکه زنده بمانی باید درست نفس بکشی و نگذاری هیچ چیز ی سینه ات را آلوده کند.
برای اینکه زنده بمانی باید حواست  به قلبت باشد.
هرچند وقت یکبار قلبت را به فرشته ها نشان بده و از آنها بخواه قلبت را معاینه کنند.
دریچه هایش را، ورودی ها و خروجی هایش را و ببینند به اندازه ی کافی ذخیره شادمانی در قلبت داری یا نه!!
اگر ذخیره ی شادمانی هایت دارد تمام می شود باید بروی پشت پنجره و به آسمان نگاه کنی. آنقدر منتظر بمان و به آسمان نگاه کن تا بالاخره خداوند از آنجا رد بشود؛
آن وقت صدایش کن؛
به نام صدایش کن؛
او حتماً برمی گردد و به تو نگاه می کند و از تو میپرسد که چه می خواهی؟؟!
تو صریح و ساده و رک بگو.
هر چیزی که می خواهی از خدا بخواه. خدا هیچ چیز  خوبی را از تو دریغ نمی کند.
شادمان باش. او به تو زندگی بخشیده است و کمکت می کند که زنده بمانی. از او کمک بگیر.
از او بخواه به تو نفس، پشمک، چرخ و فلک، قدم زدن، کوه، سنگ، دریا، شعر، درخت... تاب، بستنی، سجاده، اشک، حوض، شنا، راه، توپ، دوچرخه، دست، آلبالو، لبخند، دویدن و ... عشق... بدهد.
آن وقت قدر همه ی اینها را بدان و آن قدر زندگیت را ادامه بده که زندگی از این که تو زنده هستی به خودش ببالد!!

چوپان

چوپاني مشغول آب دادن به گوسفندانش کنار رودخانه بود که چشمش به زني که لخت در رودخانه مشغول آب تني بود افتاد ، چوپان که مدتها در صحرا بود و طاقت از کف داده بود زن را بارها و به مدت چندين ساعت مورد تجاوز قرار داد
زن که يک توريست خارجي بود به پليس شکايت برد و پليس چوپان را دستگير کرد و مورد بازجويي قرار داد و چوپان هم به جرم خود اعتراف کرد ولي زن که از تجاوز چوپان چندان هم ناراضي نبود پيشنهادي به چوپان کرد که اگر با او ازدواج کند و به کشور زن بروند او هم از شکايتش صرف نظر ميکند در غير اين صورت چوپان بايد به زندان برود
چوپان که عيالوار بود پيشنهاد زن را نپذيرفت ولي گفت که برادري دارد که مجرد است و اگر زن بخواهد شايد قبول کند که با او ازدواج کند و به کشور زن برود ، زن پرسيد :
آيا اون هم مثل تو قوي بنيه و خوش هيکله ، منظور منو که ميفهمي ؟
چوپان در حالي که گونه هايش به سرخي مي گراييد پاسخ داد :
نميدونم چي بگم ، فقط يادمه دو سال پيش به يه خرس تجاوز کرد ، خرسه دو ساله برامون عسل مياره !

منطق چیست


دو شاگرد پانزده ساله ی دبیرستان نزد معلم خود آمده و پرسیدند :
- استاد اصولا منطق چیست ؟
معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد
پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد
می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
معلم جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و
کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام
عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم
تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
 معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
و از دیدگاه هر کس متفاوت است.

گفتگوی کبد با ما

http://keralites.net/
هی سلام.
من کبد شما هستم.
می خوام به شما بگم چقدر دوستتون دارم.... به 9 روش
 
بقیه در ادامه مطالب

ادامه نوشته

نام روزهای هفته‌ی فرنگی از گاهنامه‌ی کهن ايرانی برگرفته شده است


نام روزهای هفته‌ی فرنگی از گاهنامه‌ی کهن ايرانی برگرفته شده است
 
نام روزهای هفته در ايران کهن بدين گونه بوده است:
 
کیوان شید = شنبه
مهرشید = یکشنبه
مه شید = دوشنبه
بهرام شید = سه‌شنبه
تیرشید = چهارشنبه
هرمزشید = پنج‌شنبه
ناهیدشید یا آدینه = جمعه
 
اينک با بررسی ريشه‌های اين واژگان به اين بر‌آيند ساده می‌رسيم:
 
کیوان شید = شنبه
Saturday = Satur + day
Saturn = کیوان
------------------------------------------------------------------------------
مهرشید = یکشنبه
Sunday = Sun + day
Sun = خور (خورشید) = مهر
------------------------------------------------------------------------------
مه شید = دوشنبه
Monday = Mon + day
Moon = ماه
--------------------------------------------------------------------------------
بهرام شید = سه‌شنبه
Tuesday = Tues + day
 * Tues = god of war = Mars = بهرام
*
O.E. Tiwesdæg, from Tiwes, gen. of Tiw "Tiu," from P.Gmc. *Tiwaz "god of the sky," differentiated specifically as Tiu, ancient Germanic god of war, from PIE base *dyeu- "to shine" (see diurnal). Cf. O.N. tysdagr, Swed. tisdag, O.H.G.ziestag. The day name (second element dæg, see day) is a translation of L. dies Martis (cf. It. martedi, Fr. Mardi) "Day of Mars," from the Roman god of war, who was identified with Germanic Tiw (though etymologically Tiw is related to Zeus), itself a loan-translation of Gk. Areos hemera. In cognate Ger. Dienstag and Du. Dinsdag, the first element would appear to be Gmc. ding, þing "public assembly," but it is now thought to be from Thinxus, one of the names of the war-god in Latin inscriptions.
---------------------------------------------------------------------------
تیرشید = چهارشنبه
Wednesday = Wednes + day
* Wednes = day of Mercury  = Mercury = تیر
*
O.E. Wodnesdæg "Woden's day," a Gmc. loan-translation of L. dies Mercurii "day of Mercury" (cf. O.N. Oðinsdagr, Swed.Onsdag, O.Fris. Wonsdei, M.Du. Wudensdach). For Woden, see Odin. Contracted pronunciation is recorded from 15c. The Odin-based name is missing in German (mittwoch, from O.H.G. mittwocha, lit. "mid-week"), probably by influence of Gothic, which seems to have adopted a pure ecclesiastical (i.e. non-astrological) week from Greek missionaries. The Gothic model also seems to be the source of Pol. sroda, Rus. sreda "Wednesday," lit. "middle."
--------------------------------------------------------------------------
هرمزشید = پنج‌شنبه
Thursday = Thurs + day
* Thurs = Thor = day of Jupiter = Jupiter = هرمز
*
O.E. Þurresdæg, perhaps a contraction (influenced by O.N. Þorsdagr) of Þunresdæg, lit. "Thor's day," from Þunre, gen. ofÞunor "Thor" (see Thor); from P.Gmc. *thonaras daga- (cf. O.Fris. thunresdei, M.Du. donresdach, Du. donderdag, O.H.G.Donares tag, Ger. Donnerstag "Thursday"), a loan-translation of L. Jovis dies "day of Jupiter," identified with the Gmc. Thor (cf. It. giovedi, O.Fr. juesdi, Fr. jeudi, Sp. jueves), itself a loan-translation of Gk. dios hemera "the day of Zeus."
-------------------------------------------------------------------------
ناهیدشید یا آدینه = جمعه
Friday = Fri + day
* Fri = Frig = day of Venues = Venues = ناهید
*
O.E. frigedæg "Frigga's day," from Frige, gen. of Frig (see Frigg), Germanic goddess of married love, a West Germanic translation of L. dies Veneris "day of (the planet) Venus," which itself translated Gk. Aphrodites hemera. Cf. O.N. frijadagr, O.Fris. frigendei, M.Du. vridach, Du. vrijdag, Ger. Freitag "Friday," and the Latin-derived cognates O.Fr. vendresdi, Fr.vendredi, Sp. viernes. In the Germanic pantheon, Freya (q.v.) corresponds more closely in character to Venus than Frigg does, and some early Icelandic writers used Freyjudagr for "Friday." Black Friday as the name for the busy shopping day after U.S. Thanksgiving holiday is said to date from 1960s and perhaps was coined by those who had the job of controlling the crowds, not by the merchants; earlier it was used principally of days when financial markets crashed.

سکوت

سكوت

چهارسال قبل
اومدي با مادرت اينا خونه ما ... در زدي ... مادرم در رو باز كرد ... خواهرم هم بود ... نشستي پيششون .. مادرم گفت : پسرمن هنوز چند سالي كار داره ... يك ترم دانشگاهش مونده ... دو سال سربازي داره ... چند سال سختي داره !
تو چشاي مادرم نگاه كردي ... گفتي : من دوستش دارم ... با همه چي مي سازم

سه ماه بعد

من وكيلم ؟
گفتي : بله

دو سال بعد
درسم تموم شد ... سربازي هم رفتم ... خونه گرفتيم (خانوادم خيلي كمك كردند ) ... دنبال كار گشتم ... چند بار كارم رو عوض كردم تا بلاخره يك كا ر خوب گرفتم ... مديرتوليد يك كارخانه شدم
تو دوست داشتي راحت تر زندگي كني ! خونه بهتر ... ماشين ... امكانات بيشتر .
بيشتر كار كردم ...بيشتر ... بيشتر
خسته مي شدم ... براي همين كمتر تفريح مي كرديم ... تو راضي نبودي ... مي گفتي اينقدر كار مي كني نمي تونيم تفريح كنيم !

يك سال بعد
چرا خواهرم اينا ماشينشونو عوض كردند ... ما هنوز يك ماشين قراضه هم نداريم ؟
چرا بابات اون خونشو تو ... نمي ده به ما ؟
چرا من هروقت يه چيزي مي خوام پول كم دارم ؟
يك سال بعد

خونه رو داريم عوض مي كنيم ... مي ريم خونه پدرم كه قبلا اجاره داده بود !
برات موبايل خريدم ... كادوي تولد !
مي خوام يك ماشين قسطي هم بردارم ... هرچي باشه تو كارم جا اوفتادم !

چند ماه آخر
گفتي : ازدواج ما از اولش اشتباه بود ... تو اصلا به احساسات من اهميت نمي دي ! يكسال پيش هم بهت گفتم ... من براي اين زندگي خيلي تلاش كردم .... هيچكس هم نفهميد ... براي من همه چي تموم شدس !
گفتم : تو چون از خانوادت دوري ... احساس دلتنگي مي كني ... برو پيش مادرت اينا ... بهتر شدي برگرد ...
دو ماه موندي اونجا ( مادرم مدام به من سرمي زد )

برگشتي... در زدي ... مادرم دررو باز كرد ... خواهرم پيشش بود ... تو چشاي مادرم نگاه كردي و گفتي : من از شوهرم متنفرم ...
مادرم : سكوت
خواهرم : چرا
تو : به احساسات من اهميت نمي ده ؟
خواهرم : خيانت كرده ؟ خسيس بوده ؟ تنبل بوده ؟ بددهن بوده ؟ دروغ گفته ؟
تو : سكوت ...
تو : من براي همه چي تموم شدس !

مادرم : پس برو

ازسركاربرمي گردم ...مادرم دررو باز مي كنه ... خواهرم برام چائي مي ياره ... پدرم كنارم مي شينه ... مادرم هم كنارم مي شينه ... تو چشاش نگاه مي كنم ...
ميگم : تنها شدم
ميگه : تنهات نمي ذاريم !!

عجب حکایتی !

نابغه
زن و مردی چند سال بعد از ازدواجشون صاحب پسری میشن و چند روز بعد از تولد بچه متوجه میشن که اون یه نابغه اس
بچه در یک سالگی مثل یک آدم بزرگ شروع به حرف زدن میکنه و در دوسالگی به اکثر زبانها حرف میزنه
در سه سالگی با اساتید دانشگاه به بحث و تبادل نظر میپردازه و در چهار سالگی پیش بینی های باور نکردنی راجع به علم و پیشرفت اون میکنه
در جشن تولد 5 سالیگش در حضور همه فامیل اعلام میکنه :
من دقیقا یک سال دیگه میمیرم ، مادرم 18 ماه بعد از من میمیره و پدرم یک سال بعد از مرگ مادرم میمیره !!
پسر بچه همون طور که گفته بود در شش سالگی میمیره و مرد بلافاصله در چندین شرکت بیمه همسرش رو بیمه عمر میکنه
طبق پیش بینی بچه مادرش هم در تاریخی که گفته بود میمیره و ثروت هنگفتی بخاطر بیمه عمر زن نصیب مرد میشه !
مرد تصمیم میگیره یک سال باقی مانده از عمرش رو به خوشی بگذرونه ، پس به سفرهای تفریحی زیادی میره ، در بهترین هتلهای جهان اقامت میکنه ، گران ترین خودروهای دنیا رو برای خودش میخره و در آخرین روز عمرش تمام دوستان و آشنایانش رو دعوت میکنه ، مهمونی مفصلی میگیره و آخرین شب زندگیش رو با یک دختر زیبا مشغول خوشگذرونی میشه ...
صبح با صدای جیغ دختره از خواب پا میشه و در حالی که تعجب کرده بود که چرا هنوز زنده اس میپرسه چی شده ؟
دختره جواب میده : وکیل خانوادگی شما تو راهرو افتاده و هیچ حرکتی نمیکنه ، فکر کنم مرده


اگه مثل من هرچی فکر کردین نفهمیدین چی به چیه ادامه مطلب جوابو نوشتم

ادامه نوشته

آن بالا كه بودم، فقط سه پيشنهاد بود. اول گفتند زني از اهالي جورجيا همسرم باشد. خوشگل و پولدار. قرار


پیمان


دختر کوچولو و پدرش از رو پلي ميگذشتن.

پدر يه جورايي مي‌ترسيد، واسه همين به دخترش گفت: عزيزم، لطفا دست منو بگير تا نيوفتي تو رودخونه.
دختر کوچيک گفت: نه بابا، تو دستِ منو بگير
پدر که گيج شده بود با تعجب پرسيد: چه فرقی می‌کنه؟
دخترک جواب داد: اگه من دستت را بگيرم و اتفاقي واسه‌م بيوفته، امکانش هست که من دستت را ول کنم. اما اگه تو دست منو بگيري، من، با اطمينان ميدونم هر اتفاقي هم که بيفته، هيچ وقت دست منو ول نمي‌کني.
در هر رابطه دوستی‌ای، ماهیت اعتماد به قید و بندهاش نیست؛ به عهد و پیمان‌هاش هست. پس دست کسی رو که دوست داری رو بگیر، به جای این که توقع داشته باشی اون دست تو رو بگیره.....!