داستان طنز

تا بچه در ايستگاه اتوبوس منتظر ايستاده بودند كه پیرمرد نابينايي هم به آنها ملحق شداتوبوس كه آمد پر بود و فقط زن و 9 تا بچه تونستند سوار بشوند. به همين خاطر شوهر و پیرمرد نابينا تصميم گرفتند پياده راه بيافتند
بعد از مدتي شوهره از تق تق چوب مرد نابينا عصباني شد و گفت چرا يه تيكه لاستيك سر چوبت نميكني. تق تق اش ديوونم كرد
پيرمرد نابینا جواب داد اگه تو هم سر چوبت لاستيك  مي ذاشتي الان ما سوار اتوبوس بوديم...!!!!!!!!!!

زنده باد پرسپولیس ! البته نه فوتبالیش

آنچه از پرسپولیس نمی دانستید (شايد هم مي دانستيد!!)

بهمراه تصاویر بازسازی شده از تخت جمشید


01.jpg

فیلسوف آلمانی فردریک هگل می گوید :

"اساس توسعه جوامع انسانی با تاریخ ایران آغاز می شود، و این نقطه ی سرآغاز تاریخ جهان است."

تخت جمشید (Takht -e- Jamshid) نام محلی است که پایتخت داریوش بزرگ است؛ که از لحاظ وسعت، عظمت و شکوه، مهمترین مجموعه باستانی هخامنشی در ایران است. این مجموعه بی نظیر در دامنه کوه رحمت (کوه مهر)، در مقابل جلگه مرودشت و 55 کیلومتری شمال شرقی شیراز قرار دارد. یونانیان و به تبع آنها اروپائیان، گاهی آنرا "پرسه پلیس"، "پرسَپُلیس" (با کسر "پ" اول، فتح "سین" اول و ضم "پ" دوم) یا "پرسپولیس" (persepolis) می خوانند؛ اما نام تاریخی آن که در کتیبه های کاخ ها ثبت شده پارسَه (parsa) به معنای شهر مردمان پارسی است.
02.jpg
مجموعه تخت جمشید یا پرسپولیس که روزگاری به ثروتمند ترین شهر روی زمین مشهور بود، مظهر نبوغ هنرمندان ‏عصر هخامنشی و پایتخت تشریفاتی بزرگترین امپراطوری باستان است. داریوش این شهر را در سال 519 قبل از میلاد تاسیس کرد تا این شهر باشکوه ترین پایتخت هخامنشی در میان چهار پایتخت شوش، اکباتان، بابل و پرسپولیس باشد که به طور حساب شده در مناطق مختلف برپا شده بودند تا در اداره این امپراطوری گسترده به پادشاهان هخامنشی کمک کنند.

پرسپولیس(شهر پارسی) واقع در 70 کیلومتری شمال شرقی شیراز امروز در جنوب استان فارس، توسط داریوش اول و جانشینانش طی 50 سال ساخته شد. این مجموعه به وسعتی به مساحت 125.000 مترمربع به خاطر داشتن کتیبه های حیرت انگیز سنگی، معماری بی همتا و ستون های چوبی ساخته شده از سروهای لبنانی و درختان ساج هندی در نوع خود بی نظیر است. در میان سنگها از هیچ گونه ملاتی استفاده نشده اما در بعضی نقاط، سنگها را با بست های آهنی به نام دم چلچله ای به هم اتصال داده اند و از چفت هایی سربی استفاده کرده اند. آثار تاریخی به جای مانده در آن، از باشكوه ترین مجموعه های تاریخ ایران و جهان است. این بنا در زمان داریوش اول از پادشاهان هخامنشی در سال 518 قبل از میلاد به قصد ایجاد پایتختی آئینی در جلگه مرودشت، بر دامنه كوه مقدس رحمت (كوه مهر) بنیان نهاده شد و ساخت آن جمعا حدود 120 سال به طول انجامید.

03.jpg
04.jpg
05.jpg 

در آن زمان هر سال در تاریخ 21 مارس(اول فروردین) نمایندگان قلمروهای مختلف تحت کنترل داریوش به پرسپولیس می آمدند تا نوروز را جشن بگیرند و بهترین هدایا را برای پادشاه می آوردند. حکاکی های پرسپولیس بیانگر حضور باختری ها، بابلی ها، فینیقیه ای ها، اتیوپیوئی ها و افغانی ها با هدایای گرانبهایی مانند طلا و عاج است.

هیئت نمایندگان به رهبری یکی از رجال ایرانی یا مادی از پله های دو طرفه ای بالا می رفتند که انتهایش در مقابل دروازه ملل قرار می گرفت. پس از عبور از این پله ها آنها به یک مجموعه تشریفاتی باشکوه می رسیدند. در دو سوی دروازه ملل پیکره دو گاونر سنگی که نماد نگهبانی هستند، وجود داشت. دروازه ملل یک تالار بزرگ با 4ستون دارد. در ورودی های شرقی و غربی پیکره های شیر با سر انسان وجود دارد که نام خشایارشاه به سه زبان روی آنها حک شده است.

رجال حکومتی پس از ورود به تالار بزرگ روی نیمکتهای مرمری سیاه می نشستند تا به نوبت به پادشاه ادای احترام کنند. پس از عبور مقامات نظامی از در شرقی به سمت کاخ صدستون، ماموران هدیه به دست، به سمت قصر آپادانا هدایت می شدند. آپادانا، ساخته شده توسط داریوش کبیر، مجلل ترین کاخ پرسپولیس می باشد. این قصر دارای یک تالار مدور است با 72ستون 20متری که 13امین ستون هنوز هم پابرجاست.

06.jpg

07.jpg
تالار حضار با فرشهای چندرنگی پوشیده و دیوارهای آن با کاشی های زیبا و دیگر تزئینات آراسته شده بوده است. در سه سوی قصر ایوان مثلث شکل با دو ردیف ستون شش ایی ساخته شده است.

تالار تاج گذاری یا قصر صدستون توسط خشایار شاه پایه گذاری و توسط اردشیر اول به اتمام رسید. ستونهای این قصر از مرمر سیاه با سرستونهای شکل گاو نر ساخته شده است. این بنا هشت راهروی سنگی با تصاویر تاج و پادشاه دارد. این قصر با مساحت 4600 مترمربع بزرگترین بنا در این مجموعه بوده و صدها نظامی را در خود جای می داده است.

10.jpg
 08.jpg
09.jpg
 
قصر تریپلون یا تالار مشورت توسط پادشاهان هخامنشی برای تشکیل جلسات مشورتی بین رجال عالی رتبه ایرانی و مادی و دیگر مقامات مورد استفاده قرار می گرفته است. نقوش بر جای مانده روی دیوارها حاکی از اجرای مراسم نوروز است؛ مردانی دیده میشوند که دست در دست یکدیگر در حال صحبتند و دیگران در حال حمل گل و شکوفه و چیزهای گرد به شکل سیب یا تخم مرغ رنگی هستند.
 
گنجینه امپراطوری از اولین بناهای ساخته شده در پرسپولیس است که تاریخ دانان از آن به عنوان شهر جواهرات یاد می کنند. بخش اعظم بنا در حمله اسکندر در سال330 قبل از میلاد تخریب و جواهرات آن چپاول شد و آثار دو قرن تمدن و شکوه از بین رفت.

11.jpg
در میان اشیای کشف شده تعدادی لوح وجود دارد که اطلاعات ارزشمندی درباره کارگران پرسپولیس می دهد. این کتیبه های ایلامی بیانگر آن است که کارگران پرسپولیس برده نبوده و در مقابل کار حقوق دریافت می کرده اند. آنها همچنین نشان می دهند که کارگران پرسپولیس ناظران زن داشته اند و گاهی حقوق آنها دوبرابر مردان بوده و مرخصی های زایمان داشته اند. با کشف الواح گلی تخت جمشید شهرت نابجایی را که می گفتند قصرهای تخت جمشید مانند اهرام مصر با ظلم و جور و بیگاری گرفتن رعایا ساخته شده باطل گشت. زیرا این اسناد حکایت از آن دارد که به تمام کارگران این قصرها، اعم از عمله، بنا، نجار، سنگتراش، معمار و مهندس مزد می دادند و هر کدام از این الواح، سند هزینه یک یا چند نفر است. کارگرانی که در بنای تخت جمشید دست اندرکار بودند؛ از ملتهای مختلف، چون ایرانی، بابلی، مصری، یونانی، عیلامی و آشوری تشکیل می شدند که همه آنان رعیت دولت شاهنشاهی ایران به شمار می رفتند. گذشته از مردان، زنان و دختران نیز به کار گل مشغول بودند. مزدی که به کارگران می دادند غالبا جنسی بود نه نقدی، که آنرا با یک واحــد پـول بابلی به نام "شکــل" سنجیده و برابر آن را به جنس پرداخت می کردند. اجناسی را که بیشتر به کارگران می دادند و مزد آن محسوب می شد عبارت بود از: گندم و گوشت.
12.jpg
داریوش، تاچارا یا تالار آیینه را به عنوان قصر خصوصی خود ساخت. این تالار با سنگهای صیقلی پوشیده شده بوده که در اثر تابش نور از پنجره ها تصویری منعکس می شده است. هدیش قصر اختصاصی خشایار شاه بوده است. این کاخ با مساحت 2،250 مترمربع اولین مکانی بود که اسکندر به آتش کشید. در قسمت جنوبی هدیش، کاخ ملکه بوده که زنان سلطنتی آنجا مستقر بودند.

16.jpg

14.jpg

13.jpg
مجموعه تخت جمشید شامل هفت كاخ (تالار)، نقوش برجسته، پلكانها،‌ ستونها، ‌و دو آرامگاه سنگی است و جمعا بیش از سه هزار نقش برجسته در ساختمان ها و مقبره های تخت جمشید وجود دارد كه به طرز خارق العاده ای هماهنگ می باشند. از آنچه امروز از تخت جمشید بر جای مانده؛ تنها می توان تصویر مبهمی از شکوه و عظمت کاخها در ذهن مجسم کرد. با این همه می توان به مدد یک نقشه تاریخی که جزئیات معماری ساختمان کاخها در آن آمده باشد و اندکی بهره گیری از قوه تخیل، به اهمیت و بزرگی این کاخها پی برد. نکته ای که سخت غیر قابل باور می نماید این واقعیت است که بخش هایی از این مجموعه عظیم و ارزشمند هزاران سال زیر خاک مدفون بوده تا اینکه در حدود 70 سال قبل کشف شد که همین آثار ارزشمند ویژگی های کلی ایرانیان خردمند و اصیل را بازگو می کنند.
 

17.jpg
در تصاویر حکاکی شده بر سنگهای تخت جمشید هیچکس عصبانی نیست

هیچکس سوار بر اسب نیست

هیچکس را در حال تعظیم نمی بینید

و در بین این صدها پیکر تراشیده شده حتی یک تصویر برهنه وجود ندارد

این ادب اصیل ما ایرانیان است:
نجابت

قدرت

احترام

ایمان

مهربانی

خوشرویی

هموطن ایرانی، ایرانی اصیل بمان و برقرار باش

تخت جمشید درمیان 12 شهر شگفت انگیز تاریخ

تخت جمشید در میان ۱۲ شهر شگفت انگیز تاریخ

مجله بین المللی "National Geographic" مشهورترین و از فعالترین نشریه های دنیاست که از ۱۲۵ سال پیش تاکنون مطالبی درباره مسائل مرتبط با جغرافیا و علوم طبیعی جهان منشر کرده است. این مجله اخیرا فهرستی از ۱۲ شهر باستانی و شگفت انگیز جهان منتشر کرده که شهر پرسپولیس یا تخت جمشید به عنوان یک از شهرهای حیرت انگیز دنیای باستان انتخاب شده است.

یکی از نکات قابل توجه این نشریه استفاده از دانشمندان علم جغرافیا برای تهیه گزارش ها و استفاده از عکاس های حرفه ای آرشیوی ویژه خود است. با هم مروری بر شهرهای شگفت انگیز دنیای باستان می اندازیم:

1. تخت جمشید در ایران

شهر باستانی تخت جمشید یکی از چهار پایتخت امپراطوری سرزمینی بود که بعدها به نام "ایران" نامیده شد. کار ساخت آن از حوالی سال های ۵۲۰ قبل از میلاد آغاز و به نمادی از ثروت و جلال و بزرگی امپراطوری ایران باستان تبدیل شد. معماری فوق العاده این شهر باستانی زبانزد مورخین دنیاست و در ساخت آن از نقره و طلا نیز استفاده شده بود و در گوشه و کنار تخت جمشید حجاری های پیکره های انسانی به چشم می خورد. ساخت تخت جمشید در دوران شکوفایی امپراطوری هخامنشی و به فرمان داریوش بزرگ آغاز شد. این امپراطوری از ۵۵۰ تا ۳۳۰ پیش از میلاد حکمروایی کرد تا اینکه با حمله اسکندر مقدونی از هم فرو پاشید و تخت جمشید در آتش سوخت.


2. پترا در اردن

با دقت به عکس و مقایسه فردی که در دهانه معبد پترا ایستاده می توان به عظمت و وسعت این شهر باستانی پی برد. این شهر سالیان سال زیر شن های صحرا مدفون شده بود. تاریخ ساخت آن به قرن دوم میلادی و به دست مردمان "انباط" ساخته شده است. این مکان امروزه یکی از اماکن گردشگری اردن است.


3. ماچو پیچو در پرو

از زمان کشف شهر "ماچو پیچو" یکصد سال می گذرد اما تاکنون باستان شناسان نتواسته اند کشف کنند که کاربرد این شهر باستانی متعلق به سلسله "اینکاها" چه بوده است. اینکاها دارای سیستم خاصی از نگارش بوده اند اما هیچ متنی از آنها به جای نمانده است. این شهر در ارتفاع دو هزار و ۵۰۰ متری از سطح دریا ساخته شده و اغلب اوقات از آن به‌ عنوان "شهر گمشده اینکاها" یاد می‌شود. ماچو پیچو احتمالا شناخته شده‌ترین نماد امپراتوری اینکاها است. این شهر در حدود سال ۱۴۵۰ میلادی ساخته‌ شده و صدها سال پیش در زمان فتح اینکاها توسط اسپانیایی‌ها متروک شده‌ است.


4. پلانگ در مکزیک

در جنوب شرقی مکزیک و گواتمالا "مایاها" شروع به ساختن شهری بزرگ از سه هزار سال پیش در دل جنگل های استوایی کردند. حاکمان آنها در این نواحی عبادتگاه های هرمی شکل، قصرها، بازار و میدان های تجارتی زیبایی ساختند. آموزش هنر و تجارت رونق پیدا کرد و نویسندگان با استفاده از عکس‌ها و نقش‌های سمبلیک، یک سیستم نوشتاری ایجاد کردند. ریاضیدانان و ستاره شناسان مایا بسیار متخصص بودند. مشهور است در معابد مایاها انسان ها را برای خدای خورشید قربانی می کردند.


5. تروآ در ترکیه
درباره هیچ شهری در تاریخ همچون تروا این همه افسانه و داستانهای رازآلود وجود ندارد. هومر، این شهر را در شمال غربی ترکیه کنونی ذکر کرده و کشفیات باستان شناسی در سال ۱۸۷۱ از وجود شهری باستانی در این منطقه پرده برداشت. تروآ مهاجرنشینی یونانی بود که در محل آناتولی واقع بود. در آن سال "هانریش شلیمان" باستان شناس آلمانی شروع به کشفیاتی در منطقه کرد. این شهر حدوداً پنج هزار سال پیش ساخته شده ولی برخی از باستان شناسان شک دارند که کشفیات سلیمان همان شهر باستانی تروآ باشد.


6. موهنجو دارو در پاکستان

شهر باستانی "مونجو دارو" مربوط به تمدن ایندوهای باستان است که به کلی تا سال ۱۹۲۱ میلادی ناشناخته باقی مانده بود، اما تحقیقات باستان شناسی در منطقه باعث کشف این شهر و شهر باستانی "هاراپا" شد. این شهر حدود چهار و ۵۰۰ سال پیش ساخته شد و در آن زمان منطقه ای بسیار حاصل خیر و پر آب بود. با این وجود به علت شرایط ناامن سیاسی در پاکستان هنوز امکان ادامه کشفیات و تحقیقات باستان شناسی برای روشن شدن رموز شهر امکان پذیر نیست.


7. پالمیرا در سوریه

شهر باستانی "پالمیر" یا "تادمور" قدمتی حدوداً چهار هزار ساله دارد اما اهمیت آن به سالهای ۳۰۰ قبل از میلاد بر می گردد که به عنوان قطب تجاری شناخته می شد و مرکزی بود برای انتقال کالاهای بازرگانی ایران باستان و شهرهای بین النهرین. این شهر موقعیت استراتژیک برای رومیان داشت که توانسته بودند در قرن اول میلادی شهر را تصرف کنند. اوج شکوفایی این شهر در زمان سلطنت "زنوبی" بود.


8. تانیس در مصر

شهر باستانی "تانیس" در زمان خود یکی از بزرگترین و ثروتمندترین شهرهای دنیای باستان بوده است. مرکز سلطنت "توتانخامون" پادشاه مصر و پایتخت سیاسی امپراطوری فراعنه محسوب می شده است. این شهر همچنان شهری استراتژیک و اقتصادی بود تا اینکه در قرن ششم میلادی سیلاب دریاچه ای نزدیک آن ساکنین آن را تهدید کرد. پس این شهر خالی از مردمان شد و ساکنانش شهر تنیس را در نزدیکی آن ساختند و در آن مستقر شدند.


9. گریت اینکلوژر در زیمباوه

ملکه باستانی سبا بلقیس در این شهر باستانی مستقر بوده و یکی از مهمترین کشفیات باستان شناسی در قاره آفریقا محسوب می شود. هنوز مشخص نیست دقیقاً چه زمانی و برای چه هدفی این شهر ساخته شده اما به نظر می رسد "شونا" بنیانگذار امپراطوری "بانتو" در حوالی سالهای ۱۲۵۰ میلادی آن را ساخته باشد. معنای این شهر "دیوار یا حصار بزرگ" است. این شهر کاربرد آیینی داشته است و شهری مقدس شناخته می شد.


10. نمرود در عراق
این شهر به عنوان پایتخت امپراطوری آشوریان در شمال عراق قرار داشت و نام آن با بی رحمی و قساوت عجین شده بود. آشوریان این شهر را در قرن ۱۴ قبل از میلاد ساختند و برای هزاران سال یکی از شهرهای مهم خاورمیانه باستان شناخته می شد. اهمیت این شهر در سال ۶۱۲ قبل از میلاد زمانی که دیگر شهر مهم آشوری ها به نام "نینوا" بدست بابلیان افتاد بسیار کم شد.


11. استون هنج در انگلیس

قرن هاست که چرایی ساخت این شهر در جنوب انگلیس و کاربرد دقیق آن یکی از جوابهای بی پاسخ باستان شناسان باقی مانده است. سازندگان استون هنج، از سال ۳۱۰۰ پیش از میلاد، سنگهای این بنا را به شکل چند دایره تو در تو، در مکان فعلی آن کار گذاشتند. احتمالاً از این دایره‌های سنگی برای مشاهده حرکات خورشید، ماه و ستارگان که در آن زمان طی مراسم مذهبی مورد پرستش قرار می‌گرفتند، استفاده می‌شده‌ است. سنگهایی شبیه به آنچه که در این بنا به کار رفته، در مناطق دیگر مانند کارناک فرانسه و نیوگرنج ایرلند، یافت شده‌ است.


12. میزاورد در آمریکا

شهر باستانی میزاورد در ایالت کلرادوی آمریکا قرار دارد. این شهر یکی از معدود باقی مانده های ساکنین بومی سرخ پوست قاره آمریکاست. این شهر توسط مردم کشاورز "پیئوبلوین" در بین سال های ۵۵۰ تا ۱۳۰۰ میلادی ساخته شده است.
 

عاقبت چاپلوسي در دربار كريم خان زند


برگرفته از كتاب هزار دستان نوشته اسكندر دلدم


كريم خان زند هر روز صبح علي الطلوع تا شامگاه براي دادخواهي ستمديدگان و رفع ستم و احقاق حقوق مردم ، در ارك شاهي

می نشست و به امور مردم رسيدگي مي كرد . 
يك روز مردك حقه باز و چاپلوسي پيش آمد و همين كه چشمش به كريم خان افتاد شروع به هاي و هاي گريستن كرده و سيلاب اشك از ديدگان فرو ريخت 
او طوري گريه مي كرد كه هق و هق هايش اجازه سخن گفتن

به او نمي داد . 

شاه  كه خود را وكيل الرعايا مي ناميد  دستور داد او را به گوشه اي ببرند و آرام كنند و بعد كه آرام شد به حضور بياورند . 

مردك حقه باز را بردند و آرام كردند و در فرصت مناسب ديگري به حضور كريم خان آوردند .
كريم خان قبل از آنكه رسيدگي به كار او را آغاز كند نوازش و دلجويي فراواني از وي به عمل آورد و آنگاه ا خواسته اش جويا شد . 
آن مرد گفت : 
 من از مادر كور و نابينا متولد شدم و سالها با وضعاسف باري زندگي كرده و نعمت بينايي و ديدن اطراف و اكناف خود محروم بودم تا اينكه روزي افتان و خيزان و كورمال خود را روي زمين كشيدم و به سختي به زيارت آرامگاه پدر شما رفته و براي كسب سلامتي خود ، متوسل به مرقد مطهر ابوي مرحوم شما شدم .

در آن مزار متبرك آنقدر گريه كردم كه از فرط خستگي ضعف ،‌بيهوش شده ، به خواب عميقي فرو رفتم ! 

در عالم خواب و رويا ، مردي جليل القدر و نوراني راديدم كه سراغ من آمد و گفت : 

ابوالوكيل پدر كريم خان هستم . آنگاه دستي به چشمان من كشيد و گفت برخيز كه تو را شفا دادم ! 
از خواب كه بيدار شدم ،‌خود را بينا ديدم و جهان تاريك پيش چشمانم روشن شد ! 
اين همه گريه و زاري امروز من از باب تشكر و قدر داني و سپاسگذاري از والد ماجد شما بود ! 

مردك حقه باز كه بااداي اين جملات و انجام اين صحنهسازي مطمئن بود كريم خان را خام كرده است ، منتظر دريافت صله و هديه و مرحمتي بودكه مشاهده كرد كريم خان برافروخته شده ، دنبال د‍ژخيم مي گردد ! 

موقعي كه دژخيم حاضر گرديد كريم خان دستور داد چشمان مرد حقه باز را از حدقه بيرون بكشد !

درباريان و بزرگان قوم زنديه به دست و پاي كريم خانافتادند و شفاعت مرد متملق و چاپلوس را كرده و از وكليل الرعايا خواستند از گناه او در گذرد . 

كريم خان كه ذاتا آدم رقيق القلبي بود ، خواهشدرباريان و اطرافيان را پذيرفت ولي دستور داد مرد متملق را به فلك بسته چوب بزنند ! 

هنگامي كه نوكران شاه مشغول سياست كردن مرد حقه باز بودند كريم خان خطاب به او گفت : 

 مردك پدر سوخته ! پدر من تا وقتي زنده بود در گردنهبيد سرخ ، خر دزدي مي كرد .
من كه مقام و مسند شاهي رسیدم
عده اي متملق براي خوشايند من و از باب چاپلوسي برايش آرامگاهي ساختند ومقبره اي برپا كردند و آنجا را عنيان ابوالوكيل ناميدند . اكنون تو چاپلوس دروغگو آمده اي و پدر خر دزد مرا صاحب كرامت و معجزه معرفي مي كني ؟!
اگر بزرگان مجلس اجازه داده بودند دوباره چشمانت رادر مي آوردم تا بروي براي بار دوم از او چشمان تازه و پر فروغ بگيري !! 
مردك سرافكنده و شرمسار به سرعت از پيش او رفت و ناپديد شد

میوه هایی عجیب و شگفت انگیز وخواص جالب آنها


میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
میوه‌ های عجیب و غریب، بیشتر در  نواحی گرمسیری رشد می ‌کنند. میوه‌ هایی با‌ اشکال و طعم‌ های متفاوت با آن چه که ما تا به امروز می‌ شناختیم. کشورهایی مانند؛ تایلند، مالزی، فلیپین، تاهیتی، هنگ کنگ، سنگاپور، ویتنام، آفریقای جنوبی.... میزبانان اولیه این میوه‌ ها هستند.
میوه‌ هایی با شکل و شمایل عجیب، بوهای بد و تند، طعم‌ های تلخ و گزنده و قیمت‌ های بسیار بالا دارای فواید بسیار برای انسان و حیوانات هستند.
 

 

در اینجا به معرفی تعدادی از این میوه ‌ها می ‌پردازیم:

 

میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
 
 نونی میوه ‌ای است که در مناطق معتدل استوایی مانند تاهیتی رشد می ‌کند. پرندگان عاشق این میوه هستند. این میوه برای بیماری‌ های پوستی، درد، سرماخوردگی، فشار خون بالا، افسردگی، ورم مفاصل، آسم، دیابت، سرطان و ... مفید است.
 
 
 
میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
 جک فروت میوه ی بومی جنگل های پُر باران جنوب و جنوب شرقی آسیا است. کاشت این میوه به دلیل خواص آن به بسیاری از نقاط مانند؛ هند، جنوب شرق آسیا، مرکز و شرق آفریقا و فیلیپین گسترش یافته است.
این میوه، بزرگ ترین میوه ی درختی جهان شناخته شده است. پوستی بسیار ضخیم دارد و رسیده ی آن 36 کیلوگرم وزن و تا 90 سانتیمتر طول و 50 سانتیمتر قطر دارد. گوشت آن زرد یا نارنجی است. طعم شیرین و خوشمزه دارد.
 
 
میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
 
دوریان میوه ای با بوی تند و قوی است! بعضی افراد بوی آن را زننده و بد می دانند. طعمی شبیه آواکادو دارد. با این وجود پُر فایده، خوشمزه و گران است. عنوان پادشاه میوه‌ ها را در جنوب و شرق آسیا به خود اختصاص داده است. این میوه از ارزش صادراتی بالایی برخوردار است. آبنبات ‌های آن هم در سوپر مارکت ‌ها موجود است.
 
 
 
میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
 
 منگوستین منشاء اولیه ی این میوه ی ناشناخته است. عده‌ای بر این باورند که این میوه متعلق به جزایر ساندا یا جنگل‌ های مالایا است. این میوه به عنوان  " ملکه میوه هایی استوایی " شناخته شده است. گوشت این میوه سفید رنگ است و طعم شیرین و تند دارد.
 
 
 
میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
 
پیتایا یا اژدها میوه از میوه‌ های ویتنام و مناطق گرمسیری است. میوه‌ ای از گونه ‌های مختلف کاکتوس که  تنها شب‌ ها شکوفه‌ به رنگ سفید می ‌دهد. به همین دلیل به آن "ملکه شب" هم می ‌گویند. اژدها میوه در دو رنگ رشد می کند. هر دو رنگ دارای دانه های خال دار کوچک سیاه و سفید هستند. رنگ سفید آن، کمی طعم ترش دارد و رنگ قرمز تیره کمی طعم شیرین دارد.
 
 
 
میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
 
 رمبوتان میوه ای است شیرین با پوست مودار، ضخیم و قرمز رنگ که گوشت آن سفید با یک هسته بزرگ در وسط آن است. این میوه در کشورهای آسیای جنوب شرقی یافته می‌ شود. این میوه دارای خواص دارویی است. بومیان برای آن دستورات خاصی دارند.
 
 
میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
 
 کارامبولا، ستاره میوه یا پنج انگشتی میوه ی ستاره‌ ای شکل و بومی جنوب شرقی آسیا مالزی است. این میوه توسط پرتغالی ها به مناطق مختلف برده شده است. میوه های کوچک و شیرین مانند مرکبات هستند که طعم خوشمزه و تازه ‌ای دارند این میوه خواص درمانی در افسردگی و شادابی و نشاط بدن دارد.
 
 
میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
 
لیچی
 میوه‌ ای گرمسیری است که در آفریقای جنوبی رشد می کند. این میوه طعم شیرینی دارد. شکل قلب و به رنگ قرمز یا صورتی است. بافت داخل پوست سفید و آب دار که دارای یک هسته سیاه است.
این میوه منبع غنی از ویتامین C، کلسیم، پتاسیم و فسفر است. این میوه برای درمان سرفه، زخم های گوارشی و استحکام بدن پیشنهاد می‌ شود.
 
 
میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
  
کیوانوملون یا خربزه شاخدار جزء میوه های استوایی است. این میوه‌ ظاهری خشن، طعمی بین لیمو و موز دارد. در واقع از خانواده ی خیار است. تازه ی آن سالاد یا دسر را بسیار خوش طعم می‌ کند.
 
 
 
میوه هایی عجیب و شگفت انگیز
  
بودا هندز یا دست بودا میوه‌ ی مرکباتی است. این میوه عجیب، غریب و غیر معمول ‌ترین میوه ی کشت شده در جهان است. همچنین از قدیمی ترین دانه‌ های مرکباتی در کشاورزی محسوب می‌ شود. دست بودا، میوه ‌ی بزرگ، سنگین با پوست ضخیم است که مانند دست بودا ظاهر می شود. جزء میوه‌ های شیرین است.

خاطرات ني ني



شروع 
تا چند وقت پيش نبودم اما حالا زندگي مشتركم را شروع كرم و فعلا براي مسكن رحم را براي چند ماه اجاره كردم........البته به محض تمام شدن مهلت صاحب خانه مرا بيرون مي اندازد و تمام وسايلم را هم مي گذارد توي كوچه !!!!!!!!! 

اظهار وجود 
هنوز كسي از وجودم خبر ندارد .البته وجود كه چه عرض كنم .هرچند ساعت يكبار تا مي خواهم سلول هايم را بشمرم همه از وسط تقسيم مي شوند و حساب و كتابم به هم مي ريزد. 

زندان 
گاهي وقت ها فكر ميكنم مگه چه كار بدي كردم كه مرا به تحمل يك حبس 9 ماهه در انفرادي محكوم كرده اند ؟؟؟؟!!!!!!!!! 

فرق اينجا با آنجا 
داشتم با خودم فكر مي كردم اگه قراربود ما جنين ها به جاي رحم مادر در جايي از بدن پدرها زندگي 
مي كرديم چه اتفاقاتي مي افتاد: 
احتمالا در همان هفته هاي اول حوصله شان سر مي رفت و سزارين مي كردند !!! 
كشوي ميزشان را از طريق هل دادن با شكمشان مي بستند !!! 
اگر ويار مي كردند باعث به وجود آمدن قحطي مي شد!!! 
به خاطر بي توجهي تا لحظه زايمان هم سراغ دكتر نمي رفتند و احتمالا در اداره وضع حمل مي كردند!!! 
اگر بچه توي شكمشان لگد مي زد ،آنها هم فورا توي سرش مي زدند تا ادب شود !!!
بلوتوث 
امروز موقع سونوگرافي هرچي براي دكتر دست تكون دادم كه از من عكس نگير نفهميد،الان حسابي نگران شدم مي ترسم عكس هايم پخش شوند چون از نظر پوشش اصلا در وضعيت مناسبي نبودم 

بند ناف 
امروز همش مي خواستم بروم گشت و گذار اما مادر اينقدر نگران گم شدن من است آنچنان مرا با بندناف بسته است كه نمي گذارد دور شوم 

موج مكزيكي 
اينكه بعضي وقتها حسابي قاط ميرنم به خاطر امواج موبايل است.مادرم،نمي شود به احترام من كمتر اس ام اس بازي كني ؟ 

سكوت سرشار از ناگفته هاست 
از بس به خاطر سكوت اينجا عقده اي شدم كه تصميم گرفتم به محض تولد فقط جيغ بزنم تا تخليه شوم 

چندبار مصرف 
لابد شنيده ايد كه يك نفر مي رود و از فروشنده مي پرسد كه آقا نان يك بار مصرف داريد؟و فروشنده ميخندد و مي گويد مگر نان چند بار مصرف هم داريم؟؟ 
خواستم بگم اصلا هم خنده دار نيست اينجا هر چيزي كه به من برسد دوبار مصرف است
جغرافياي بدن 
فكر كنم در قطب جنوب هستم چون در اين مدت اينجا هميشه شب است 

رخصت 
خب كم كم بايد گلويم را براي گريه آماده كنم مي خواهم براي خروج رخصت بخواهم . 

مادرم ممنونم...........ديگر مزاحم نمي شوم 


اولين نفس 
كمي استرس دارم همين طور كه به لحظه خروج نزديك مي شوم قلبم تندتر مي زند .همه چيز دارد از يادم مي رود و احساس ميكنم بعد ها
 چيزي از اينها را به خاطر نمي آورم .......آهاي من كه هنوز حرفهايم تمام نشده

چالش حجاب

چالش حجاب

اگر بسیار مردان وزنان به خواندن این نگاشته نیاز ندارند اما دانستن درباره این دشواری وپاسخ هایی که دختر یکی از روحانیان بسیارتند رو به آن میدهد برای بسیاری دیگر سودمند است

دختر آیت الله صادق خلخالی کیان نظام اسلامی زیر چادر من پنهان نیست
فاطمه صادقی : دختر آیت الله صادق خلخالی (صادقی گیوی)
 
از حرف زدن در مورد حجاب خسته نمی شوم. در تمام سالهای کودکی و جوانی ام، «حجاب» بخشی از زندگی من بوده و سرنوشت مرا تعیین کرده است. با آن بزرگ شده ام. دو رو برم در خانواده تقریباً همه محجبه اند و مادرم هنوزهم مرا به خاطر، به قول خودش «اهمال و کوتاهی در حجاب» نبخشیده است. حجاب بزرگترین چالش فردی و سیاسی زندگی من بوده است. بعدها وقتی از کودکی درآمدم، به دانشگاه رفتم و خواندم و دیدم که بزرگترین چالش زندگی زنانی بوده است که من حتی با آنها در بسیاری جهات دیگر متفاوتم.
بگذارید برایتان بگویم تجربه تلخ من با حجاب چگونه آغاز شد؟ به خاطر دارم روزی را که برای نخستین بار می بایست جلوی پسرهای فامیل که با آنهاهم بازی بودم و در بسیاری موارد با آنها رقابت می کردم، روسری بپوشم. حس تحقیر می کردم. احساس می کردم فلج شده ام و در نگاه آنها خُرد. بخصوص در نگاه یکی شان می خواندم که : «دیدی بالاخره چطور مغلوب شدی؟» قضیه اما فقط مربوط به پوشش نبود. بس فراتر از این بود. موارد متعددی اتفاق می افتاد که وقتی سخت سرگرم بازی یا به خود مشغول بودم، صداهایی عتاب آلود از گوشه و کنار می آمد که : «درست بنشین، لباست را درست کن. همه جایت پیداست. روسریت را بکش جلو، چادرت عقب رفته، گردنت پیداست، موهایت پیداست و ...» هرگز نمی دانستم معنای پس پشت این عتاب و خطابها چیست و اصلاً چرا باید به این شیوه مورد خطاب قرار گیرم.
چیزکی شورش وار در تمام آن سالها در من رشد می کرد و من در تلاش بودم تا با انواع ترفندهایی که می‌شناختم میان انتظارم از خودم و انتظار دیگران از من که رابطه پیچیده‌ای توأم با عشق و نفرت را با آنها تجربه می کردم، برقرار کنم. هر چه بیشتر کتابهای مطهری را می خواندم، کمتر قانع می شدم و دست آخر دیگر اصلاً خود را طرف خطاب او نمی دانستم.از نظر من او روحانی‌ای باسواد بود که خیلی چیزها می‌دانست ولی در مورد تجربه‌های شخصی و اجتماعی از حجاب هرگز هیچ . نمی توانستم برایش احترام زیادی قائل باشم. برج عاج نشینی این روحانی و عالم دینی که مرگش نیز در  جو آن سالها تأسف آور هم بود، به نظرم نابخشودنی می‌آمد. او چه می دانست پوشیدن روسری که در آن عالم بچگی هیچ نیازی به آن نیست، چه حسی دارد؟ کمتر از آن می دانست که برای من پوشیدن حجاب برای نخستین بار به مردن می‌مانست و نمی‌توانستم خودم را قانع کنم که چرا یک کودک دختر، که هیچ علامتی از زنانگی در او مشاهده نمی شود، به صرف اینکه به سن خاصی رسیده باید روسری و بعدها هم چادر سر کند. حال گیرم که مزایایی که او در کتاب مسأله حجاب از آنها یاد می کرد و من هرگز تا به امروز به آنها پی نبرده‌ام، حقیقت داشته باشند.
تجارب و تحقیرهای شخصی من و دیگران از حجاب در هیچ‌یک از کتابهای جلد اعلای روحانیون حوزه که بارها و بارهاهم تجدید چاپ شده اند، یافت نمی شود. کمتر از آن در شعارهای رنگارنگی که برای پاسداشت این وظیفه خطیر به خورد ما می دهند. بگذارید بگویم که بعد از آن تجارب کودکی تحقیر آمیز ترین جمله‌ای که در مورد حجاب شنیده‌ام این جمله بوده است که: « حجاب برای زن مثل صدف است برای گوهر!» می توانستم جملاتی با شأن بیشتر از این قبیل که :« خواهرم، حجاب تو کوبنده تر از خون من است!» را تحمل کنم، اما جمله فوق راهرگز. در جمله نخست توهینی نهفته است که برای هر انسانی قابل درک است. بی آنکه سازنده یا سازندگان آن را دیده باشم، می توانم حدس بزنم که در روانشناسی تخریب شخصیت باید زبر دست بوده باشند. شماهم می توانید حس کنید چرا در این جمله ستایش با تحقیر توأم می شود. با تعریف از زن، اما، فقط به عنوان موجودی که باید زیبا باشد. بگذریم. اینها را شما بس بهتر از من می دانید. در جمله بعدی اما نوعی شأنیت را احساس می کنم... از مبارزه جویی اش همراه با احترامی که برای زنانگی من قائل می شود، خوشم می آید، ولو آنکه مرا نفهمد و از منِ زن سرسری بگذرد.
بزرگتر که شدم، اما قضیه ابعادی پیچیده تر به خود گرفت. تقریباً به زودی متوجه شدم که باید میان روسری و چادر فرق بزرگی قائل شوم. اگر روسری برای کنترل جنسی من بود؛ البته به شیوه ای بس ناموفق، یا برای آن بود که کم کم مرا از عالم بچگی بِکنند و به زور زنم کنند و زن بودن را به خوردم بدهند، بحث چادر چیز دیگری بود. می دیدم که مادرم و بسیاری دیگر از زنان دور و برم از چادر به شیوه های مختلف استفاده می کنند. هرجا هر چادری را نمی پوشند و تازه هر جایی هم خیلی تنگ رو نمی گیرند. بویژه وقتی قرار بود روحانی معظمی قدم به خانه ما بگذارد یا آنکه ما قرار بود نزد روحانی معظمی برویم، می دیدم که خانمها ازهمیشه تنگ تر روی می گیرند و طبیعتاً در این میان دائماً با این خطاب روبرو می شدم که : «مواظب حجابت باش!»، یعنی آنکه تنگ رو بگیر. آیا این آقایان نامحرم تر از بقیه مردها بودند؟ به نظرم آری.هرچه درجه و مقام بالاتر می رفت، صورت باید بیشتر پوشیده تر می ماند.  حجاب با قدرت همواره پیوندی ناگسستنی داشته است.
چادر فقط یک پوشش نبود و نیست. با چادرهزار نوع فاصله گذاری، کدگذاری،همرنگ شدن، متمایز شدن، و امتیاز دهی و امتیازگیری و ... صورت می گرفت و می گیرد. من نیز باید می آموختم که در سلسله مراتب قدرت اریستوکراتیک روحانیت چگونه از چادر باید استفاده کرد. چطور باید آن را به ابزار قدرتی بدل کرد و بر دیگران اعمالش کرد. باید می آموختم چگونه علائم و نشانه ها را به کار بگیرم و با آن برای خودم سری میان سرها بشوم، به رسمیت شناخته بشوم، دیده شوم، مزایا به من تعلق گیرد. ثابت کردم که استعدادش را ندارم.
صرف پوشیدن روسری و مانتوهم کافی نبود؛ همچنانکه وقتی برای نخستین بار یواشکی مانتو وروسری را آزمایش کردم، احساس برهنگی می کردم. امروز می دانم که بیش از احساس عریانی جسمی، عاری شدن از آنهمه عقبه، از آنهمه علامت گذاری، از آنهمه مزیت و تشخص و اعتبار، از آن اریستوکراسی بود که آشفته و پریشانم می کرد. پوشیدن مانتو وروسری با همه ترسها و خطرهایش، اما مزیتی ماجراجویانه و بس چشمگیر داشت. مرا در کنار بسیاری چیزهای دیگر وادار ساخت تا به دنبال بی بهره شدن از مزایای اجتماعی و سیاسی ای که با حجاب و چادرهمراه بود، قدم در راهی دیگر بگذارم. با پوشیدن مانتو و روسری، بی هویت و خالی شدم و حال نیاز بود که هویت جدیدم را خودم بسازم.
مطمئنم که کسان بسیاری این تجارب را از سر گذرانده اند و من در این میان تنها نیستم. مجاز نیستم در اینجا از آنها یاد کنم، اما برایشان سخت احترام قائلم. تنها می کوشم از خلال گشودن این تجربه شخصی به این پرسش پاسخ دهم که چرا حجاب چالشی اساسی برای ما زنان است و نمی توان از آن به سکوت گذاشت. خاصه در این روزها که مسأله ابعادی تلخ به خود گرفته است.. تو گویی می شود یک شبه همه مبارزات و چالشهایی را که زنان بسیار در این راه متحمل شده اند، نادیده گرفت. به گمان من این امر غیر ممکن است. نمی خواهم در اینجا پر دور بروم و از این حرف بزنم که بحث پوشش آزادانه در کنار بحث آموزش از نخستین خواسته های زنانی در ایران بوده است . کتابهای تاریخی پر اند از ماجرای زنانی که همچون من از این پوشش همراه با مزایای نخواستنی آن حس تحقیر داشته اند و حتی بعضاً به همین خاطر مجبور شده اند در کنار دولت هایی بایستند که از آنهاهیچ  دل خوشی نداشته اند، بلکه تنها مزیتشان این بود که بعد از گذر از دالانهای تنگ تاریخ پر از وحشت زنانه، دستکم به این امر رضایت دادند که زنان تا حدودی از پستوی خانه در بیایند. امثال محترم اسکندری و صدیقه دولت آبادی و تاج السلطنه و مهر انگیز منوچهریان و نویسندگان  شجاع عالم نسوان که در نهایت قربانی بی پروایی خود شدند، تنها مشهورترین‌های این تاریخ اند.
برای من چالش حجاب اما تنها به پوشیدن یا نپوشیدن مانتو و روسری یا چادر خلاصه نشد. بحث دیگر بر سر خود پوشش اجباری بوده و هست. در تمام این سالها چالش ابعادی دیگر و وسیعتر به خود گرفت و از بحث فردی به بحثی اجتماعی و سیاسی بدل شد. کیست که نداند در تمامی این سالها «بی حجاب» بودن از مؤثرترین حربه ها برای خاموش کردن صدای زنان معترض بوده است. بی حجابی با ضد انقلاب بودن یکی شد و این واقعیت به سادگی نادیده گرفته شد که اگر نگوییم اکثریت زنان، اما تعداد کثیری از آنها که در انقلاب شرکت جستند و شعار «مرگ بر شاه» سر دادند، بی حجاب بودند. از اینهم نمی گویم که پس از انقلاب، حکومت تازه تأسیس پس از یک مدارای موقتی با تغییر ناگهانی لحن و گفتارخود زنان بی حجاب را ضد انقلاب و مزدور امپریالیسم خواند و تظاهرات گوناگون زنانی را که حجاب اجباری را زیر سؤال بردند، سرکوب کرد. اینها قضایایی هستند که بعدها به کرات روایت شده اند. حتی برای خود من نیز در آن عالم کودکی کم کم این موضوع بس بدیهی به نظر می آمد که کسی که حجاب ندارد، ضد انقلاب است. تنها بعدترها بود که به یاد آوردم و فهمیدم که زنان خانه نشین مذهبی از قضا کمتر از بسیاری دیگر در تظاهرات ضد رژیم شاه شرکت جستند و بسیاری از نسل های قدیمی محافظه کار آنها که دیگر خود را صاحب بی چون و چرای انقلاب می دانستند و از مزایای حکومت اسلامی چه بهره ها که نبردند، اصلاً قبول نداشتند که زن بتواند به تظاهرات برود و فریاد بزند. در خانه خودمان و در میان خویشان دور و نزدیک این جدال را از نزدیک تجربه کردم و در موارد دیگر نیز شاهد آن بودم. بسیاری از این بانوان محترم از شنیدن اینکه زنان در خیابان جیغ می کشیدند و بر ضد شاه فریاد سر می دادند، مو بر اندامشان راست می شد. بسیاری دیگر برای خود و دخترانشان ننگ می دانستند که زن از پلیس باتوم بخورد و یا دستگیر شود و شب را مجبور باشد در پاسگاه و میان یک مشت مرد شب را صبح کند. بارها شاهد مرافعه هایی از این قبیل در میان اطرافیانم بودم که: « برای دختر این کارها عیب است.» امروز اماهمان آدمها عقبه رویه سرکوبگرانه دولت اسلامی را تشکیل می دهند و تشویقش می کنند که بر دختران باصطلاح بدحجاب سخت بگیرد، چون وضع شهرمان «غیر قابل تحمل» شده و وقتی دختران با این «سر و وضع» به خیابان می آیند، «کیان خانواده ها به خطر می افتد». حق دارند.در گفتاری که زن در بهترین حالت مروارید صدف است و زینت المجالس، دیدن دختران و زنانی که از زینت بودن به ستوه آمده اند، عجیب است و بهترین کار آن است که با مشت و لگد بار دیگر وادارشان کنیم زنانگی را به یاد بیآورند. 
نسل من با تعجب تمام به همه این تغییرات می نگریست و برای این پرسش ساده که اصلاً حجاب اجباری چرا هست و این دعوا بر سر چیست؟ هیچ جوابی نمی جست و نجسته است. در سرزمینی که آموزه های دینی در بسیاری موارد دیگر به راحتی نادیده گرفته می شوند، چرا بر سر حجاب زنان که تازه بر سر تفسیر آن در شرع اینهمه اختلاف وجود دارد و معلوم نیست که از محکمات باشد، اینچنین پافشاری می شود؟ آرزو می کردم یک بار کسی یافت شود و پاسخی قانع کننده داشته باشد.
وقتی از یکی از روحانیون بسیار مشهور در مورد حجاب شرعی پرسیدم، با مضمونی شبیه به این پاسخ داد: «در شرع چنین حجابی نداریم. مسأله عرفی است.» و دیگری که بازهم از روحانیون  مشهور زمان خود و مدرس حوزه و دانشگاه بود برایم فاش گفت که اصلاً حجاب در شریعت به معنای پوشش سر نیست و در کمال تعجب حتی مرا نیز دعوت کرد که در رویه خودم در مورد پوشش تجدید نظر کنم. با اینحال هیچیک از آنها هرگز عقیده خود را به صراحت برای عموم بیان نکردند؛ همچنانکه بسیاری دیگر نیز امروز چنین نمی کنند. می دانیم که آن معدودی هم که شهامت داشته اند، چگونه خلع لباس و متحمل مجازات های دیگر شده اند.
برای بسیاری از مایی که این دوران را گذرانده ایم، کتابهای آقای مطهری و امثال او حتی اگر به شکرانه بودجه های هنگفت وزارت ارشاد و سازمان تبلیغات اسلامی هزاران بار دیگرهم چاپ شود، پاسخگوی پرسش ساده بالا نیست. حتی خود او نیز به خوبی به این امر واقف بود که دیدگاه روحانیت ارتجاعی دیگر نمی تواند پاسخگوی نسل جدید باشد. ازهمین رو کتاب خود را «مسأله حجاب» نامید و در آن تلاش کرد تا رویکردی به اصطلاح علمی را نسبت به این مسأله خطیر در پیش گیرد. اما گمان نمی کنم که خود او نیز می توانست رویه ای اینچنین را که در نهایت منجر به تخریب کل ماجرا و حذف مسأله شده است، تخیل کند.
 در تلاش برای به کرسی نشاندن دعوی حجاب، کتاب او بارها و بارها مورد تبلیغ، خوانش، بازخوانی و بازهم بازخوانی هر چه بیشتر قرار گرفته است. جالب آنکه نظام اسلامی با این کار نشان داده است که هنوز از مطهری و افکار او گامی فراتر نگذاشته و قادر نبوده متنی بهتر از آن را تولید کند، آنهم برای موضوعی که نه تنها کیان خانواده ها بلکه دیگر هستی و نیستی دولت اسلامی به آن وابسته شده است. در فرصت هایی که برای این موضوع گاه و بیگاه به کتابفروشی های قم و تهران سرک کشیده ام، و در متن هایی که دستکم من خوانده ام، مطهری هنوز هم دست بالا را دارد. دیگران در بهترین حالت حاشیه هایی بر افکار او تولید کرده اند که خود بعضاً حاشیه هایی بر افکار راسل و روسو و دیگران بوده اند. آری، موضوعی به این مهمی که گفته می شود باهویت زن مسلمان ارتباط تنگاتنگ دارد، تنها با مراجعه به آرای معدودی از فیلسوفان غربی امکان توجیه داشت.
بحث حجاب که سرنوشت بسیاری از دختران و زنان ما را تعیین می کند، به لحاظ نظری از فقیرترین موضوعات بوده و هست و دلیل آنهم روشن است. تلاشهای نظری از پیش از انقلاب تاکنون قادر نبوده اند پا را فراتر از آن چیزی بگذارند که مطهری زمانی گذاشته است. این بحران و آشفتگی بارها از سوی دست اندرکاران نیز تحت این عنوان که «باید کار فرهنگی کرد» مورد تأکید واقع شده است. اما واقعیت آن است که اتفاقاً کار فرهنگی زیاد شده، اما کفگیر به ته دیگ رسیده است. همان هایی که در تمام این سالها کار فرهنگی کرده و موی خود را در این آسیاب به نظر من بی جهت سپید کرده اند، می دانند که در این مورد حرف جدیدی وجود ندارد. حرفها و استدلالها همان حرفهای قدیمی است. هر آنچه باید گفته می شد، گفته شده و چیزی نگفته باقی نمانده است. ازهمه چیز برای توجیه حجاب بهره گرفته شده است. بیایید اعتراف کنیم که متأسفانه این حنا دیگر رنگی ندارد و تنها باید به زور متوسل شد. آنچه در این باب نوشته شده، نه تنها امثال مرا که با آن فرهنگ بار آمده ایم نتوانسته قانع کند، بلکه پاسخگوی بی شمار پرسش های نسل امروز نیست که دیگر از تکرار بی پایان و هذیان وار این مکررات سخت به ستوه آمده است.
....
 نه در نظام اسلامی و نه درهیچ نظام دیگری حجاب نمی تواند بر اساس دلایل شرعی اجباری باشد و مسلماً اینکه حکومت نمی تواند در این مسأله به زور متوسل شود.. از اینرو قانون مجازات اسلامی نیز در این میان سندی مغایر با شرع است؛ همچنانکه متخصصین امر اذعان میکنند.
اینها را هم سالیان سال است که می شنویم و می دانیم. بی شمار مطالب در این باب نوشته شده اند و چه دلیلی از این محکمتر که چنانچه اختلافی در این باب نبود، چرا پس از گذشت سالیان بسیار اینهمه وقت و بودجه مصروف این موضوع می شود تا پوشش اجباری را توجیه کرده و رویه زورگویانه در مورد آن را نیز جا بیندازند. گو اینکه هر چقدر بیشتر نوشته می شود، کمتر نتیجه می دهد و کمتر قانع کننده می شود، از آنرو که میان دستگاههای ذیربط و خود مراجع و متخصصان نیز در این باب اختلافات جدی وجود دارد.
از اینهم نمی گوییم که رئیس جمهور محترمی که خود را مهرپرور می نامد، وقتی در مورد حجاب از او پرسیدند، چگونه با عوام فریبی پاسخ داد: « آیاهمه مشکلات ما خلاصه شده در دو تا موی خانمها؟ آیادر مملکت هیچ کار دیگری وجود ندارد که انجام بشود؟»
جدال دائمی خیابانی در مورد حجاب این روزها رنگ دیگری به خود گرفته است. قرار است همه چیز از نو زیر چکمه له شود و کسی هم دم بر نیاورد. حتی کسانی که خود روزی به نام شرع همه اینها را توجیه می کردند، اکنون گرفتار صدای شوم چکمه شده و زبان در کام کشیده اند. بنابراین مسأله دیگر به هیچ رو بر سر انتخاب میان کار فرهنگی و کار نظامی در مورد حجاب نیست. مسأله بر سر خود حجاب اجباری است. از بسیاری نسلهای پیش از من تا به امروز هر روز این صدا رساتر به گوش می رسد که به هر دلیل و با هر توجیهی بسیاری از زنان دیگر نمی خواهند هیچ نوع پوشش سری را اعم از چادر، روسری یا به هر شکل دیگری تحمل کنند. این صدا آنقدر واضح، آنقدر بلند و آنقدر دیرینه و تاریخ دار است که برای شنیدن آن به لوازم کمکی هیچ نیازی نیست. همه خوب می دانند که برای موضوع حجاب تنها یک راه حل وجود دارد و آنهم  واگذاری امر پوشش به انتخاب فردی خود زنان است. اگر کیان خانواده، اجتماع، و حکومت اسلامی به حجاب وابسته شده است، پس لاجرم اشکال را باید در آن کیان، در بنیاد آن خانواده، در آن اجتماع و در آن حکومت جست که خود تجدید نظری جسورانه اما ضروری را می طلبد. اما در واقع چنین نخواهد شد، یا لاقل نه به این زودی. اکنون نظام اسلامی یا دستکم بخشهای مهمی از آن تهاجمی تر از همیشه با زنان برخورد می کنند؛ به گونه ای که از ابتدای انقلاب تاکنون در هیچ حکومتی چنین رویه تهاجمی را نمی توان سراغ کرد. باید پرسید چه چیز این خشونت و تهاجم را که رویکردهای مربوط به حجاب تنها یکی از بی شمار ابعاد آن را تشکیل می دهد، موجب شده است؟
حجاب و مأموریت دولت مقدس
 نظام اسلامی ما ازهر دولت و نظام دیگری ولو آنهم اسلامی بوده باشد، همواره برتر و بالاتر در نظر گرفته شده است. ازهمان ابتدای انقلاب تصور می شد که نظام اسلامی در ایران موهبتی الهی است. مأموریت مقدس مبارزه با امپریالیسم، برقراری عدالت جهانی، آزاد سازی دنیا از چنگال قدرتهای جهانی و خلاصه تغییر جهان به آن سپرده شده است و بالتبع در این مسیر بسیار چیزها می بایست تغییر کنند. این ادبیات افت و خیزهای بسیاری داشته است. اما اخیراً در بیانات بسیاری از رجال سیاسی، در مکاتبات و نامه نگاری های آنها با سران جهان، با پیشنهادهای عجیب و غریب برای اصلاح دنیا و مردم آن و جز اینها از نو ظاهر شده است؛ هر چند با در نظر گرفتن وضع اسفناک اقتصادی و اجتماعی و ... دیگر کمتر قانع کننده است.
می توانم با همه آن کسانی هم که درست عکس تجربه مرا داشته اند نیز احساس همدلی کنم. کسانی که بر خلاف من اما باز هم به خاطر آن تعادل مردانه، آن رابطه قدرت و آن مأموریت مقدس مجبور بوده اند پوشش خود را کنار بگذارند. در مورد این دومی نیز باید سخن گفت. زیرا به خاطر حساسیت موضوع حجاب و پوشش اجباری وضعیت زنانی که مجبور بوده اند از خود رفع پوشش کنند، همواره به حاشیه رانده شده و مسکوت گذارده شده است.
درهر دوی این گفتارها من با حجابم، هم فاعل بوده‌ام و هم مفعول. آنجا که پای تعادل در میان است، اگر روسری ام، چادرم عقب برود و اندامم نمایان شود، فاعلم و تعادل جامعه را، عفت آن را، و خلاصه همه آن چیزهایی را که به دست آمده در طرفه العینی بهم می زنم. نیز با حجابم به امپریالیسم جهانخوار «نه» می گویم و به او ثابت می کنم که نظام مقدس از حقانیت بی چون و چرا برخوردار است. در اینجا تعادل و نظم را برهم می زنم. این هر دو اوج نقش فاعلی من است. درهیچ مذهب و آیینی تاکنون برای زن هرگز اینقدر نقش فاعلی و اثر گذاری قائل نشده اند که با حجاب و پوشش به او داده شده است. درعین حال که درهیچ آیینی نیز زن تا این حد به واسطه زن بودن تخریب نشده است که ما او را با حجاب اجباری تخریب می کنیم. زیرا حجاب هم منتهای نقش فاعلی زن است و هم نهایت مفعول بودن او.
من به حجاب اجباری نه می گویم از آنرو که نه فاعلیت مطلقی را که در آن به من نسبت می دهند انسانی می دانم و نه آن مفعولیت مطلق را. من نه می خواهم و نه می توانم با حجابم مسئول عفت و تعادل جامعه و نظم مستقر یا بی نظمی و آشفتگی آن باشم و نه آنکه با پذیرفتن آن، خود را انکار کنم.. نگاه من به جهان ازهمان اعتباری برخوردار است که نگاه هر موجود انسانی دیگر. من و میلیونها مثل من در حجاب نه امنیت جسته‌ایم، نه زیبایی، نه اخلاق، نه عفت و نه پاکی، و برعکس بی‌حجابی را هم ملازم بی‌عفتی و بی‌اخلاقی و ناپاکی نمی‌دانیم. اصلاً به نظر ما پوشش ملازم با پاکی و ناپاکی، عفت و بی‌عفتی، تعادل و عدم تعادل نیست. پوشش و حجاب بحثی یکسره مربوط به قدرت است. کاری به اخلاق و دین ندارد.

کتاب پر فروش سال

در بریتانیا کتابی با صفحات سفید و با عنوان «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند» انتشار یافت و در مدت کوتاهی به رقیب هری پا‌تر تبدیل شد.
به گزارش بخش فرهنگی رادیو زمانه، یک استاد دانشگاه به نام شریدان سیموو در بریتانیا کتابی منتشر کرده با عنوان «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند؟»   این کتاب در مدت کوتاهی به یک کتاب پرفروش تبدیل شده و با وجود آن‌که انتظار می‌رود اقبال خوانندگان بریتانیایی به این کتاب چندان نپاید، اما در حال حاضر از نظر فروش با مجموعه داستان‌های هری پا‌تر رقابت می‌کند.   مهم‌ترین ویژگی این کتاب اين است که صفحات آن سفید است و در واقع به دفترچه‌ای در ۲۰۰ صفحه با صفحات سفید می‌ماند. نویسنده به یک معنا نوشتن این کتاب را به خوانندگان‌اش واگذار کرده است.   با این حال شریدان سیموو، نویسنده و مبتکر کتاب «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند» در گفت‌و‌گو با روزنامه تلگراف ادعا کرد که این کتاب دسترنج یک عمر کار پژوهشی او درباره عادت‌های جنسی مردان و تدریس در این زمینه است.   سیموو در گفت‌و‌گو با تلگراف همچنین ادعا کرد که پس از سال‌ها تحقیق و تدریس متوجه شده است مردان در واقع به هیچ چیز جز به سکس نمی‌اندیشند. او گفت: «این واقعیت آن‌قدر مرا شوکه کرد که تصمیم گرفتم هر جور شده آن را به جهانیان اعلام کنم.» شیریدان سیموو به انتشارات آمازون پیشنهاد داده بود که انتشار کتابی با صفحات سفید ولی با عنوان «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند» را برای پخش در بین دانشجویان بریتانیایی بپذیرد و آمازون هم از این پیشنهاد استقبال کرد و کتاب را به این شکل و با صفحات سفید منتشر کرد.   به‌زودی این کتاب در بریتانیا و به‌ویژه در دانشگاه‌های این کشور و در نزد دانشجویان پرآوازه شد و اکنون تا آن حد با اقبال خوانندگان بریتانیایی مواجه است که ظاهراً با رمان‌های پرفروش هری پا‌تر رقابت می‌کند.   شریدان سیموو از این موفقیت دور از انتظار شگفت‌زده شده است. او در این باره به تلگراف گفت: «اصلاً انتظار چنین موفقیتی را نداشتم و الان واقعاً ذوق‌زده هستم و به هیجان آمده ام.»   شریدان سیموو ۳۹ سال دارد و در دانشگاه هاروارد تحصیل‌ کرده است. «یک مرد به‌غیر از سکس به چی فکر می‌کند» نخستین اثر اوست

درسي از استاد بزرگ سينما


 
مي گويند آلفرد هيچكاك، استاد بزرگ سينما و متخصص هنر ترساندن مردم، در حال رانندگي در جاده هاي سوئيس بود كه ناگهان از پنجره ماشين به بيرون اشاره كرد و گفت: "اين ترسناك ترين منظره ايست كه تا حالا ديده ام" و امتداد اشاره او، كشيشي بود كه دست بر شانه پسرك خردسالي نهاده بود و با او صحبت مي كرد. هيچكاك از پنجره ماشين به بيرون خم شد و فرياد زد: "فرار كن پسر جان! زندگي ات را نجات بده

خبر شوکه کننده : محمدرضا ساکت مدیر عامل باشگاه سپاهان اصفهان استعفا کرد

1-2-3-4 ساکت پر افتخار ...

با خوندن خبر استعفای ساکت درچشمانم اشک خانه کرد  و قطره قطره پایین ریخت . تمامی احساس قلبی ام اینگونه بروز کرد .

همیشه و همیشه و همیشه ... تا بی نهایت  ... تا مادامی که ضربان قلب هواداران سپاهان میزند تو را دوست خواهیم داشت . آرزوی موفقیت و سربلندی برایت داریم , سر بلند همچون گذشته و سالم به عشق سپاهان .
 محمدرضای ساکت عزیزم . دوستت دارم تا ابد .

گرچه نمی توان با این جملات از عشق قلبی مان به تو گوئیم .

الان برای بار اولمه که تو زندگی میخوام از کسی تشکر کنم و میبینم با کلمات نمیتونم و کلمه ای که شایستگی تشکر از ساکت عزیزم رو   ادا کنه پیدا نمیکنم .
دوست دارم . دوست دارم . دوست دارم . دوست دارم ... این جمله را تا بی نهایت از طرف من بخوان .


و اما 2 سناریو وجود داره در مورد این اتفاق :

1-  توطئه تهرانی ها بالاخص سرخابی ها :
اگه این کار توطئه تهرانی های علیه سپاهان باشه واسه تضعیف سپاهان . با عزمی راسخ تر از گذشته واسه قهرمانی و افتخار میجنگیم و  چنان کنیم که از کرده خود پشیمان شوند . دستهایتان را بالا ببرید . نام نام سپاهان است . ارتش طلایی رنگی که به حمایت از شهرستانی ها به پا خواسته . در این راه گر استقامت کنید نابود خواهید شد .

استعفا به دلیل بیماری :
2- اگه ساکت خودش واقعا استعفا داده باشه بهش ایمان کامل دارم . به همه کاراش . حتی به استعفایش . مطمئنم اگه به نفع سپاهان نبود , این کار رو انجام نمیداد . آرزوی سلامتی مجدد .

و اما در آخر :
جناب آقای رحیمی . تبریک میگم مدیر عاملی موفق ترین و حرفه ای ترین و بین المللی ترین باشگاه ایران رو . مسولیت بزرگی به عهده گرفتی . ازت میخواهیم که از عهده اش بر بیای . با کار و تلاش شبانه روزی .
در ضمن همیشه در سایه محبوبیت ساکت خواهی بود .
ساکت برای سپاهان همه کس بود . هنوز از یادم نرفته وقتایی که به دلیل حمایت از سپاهان زیر باد انتقاد رسانه های سرخابی ها می رفت . با بالاترین درجه از خودگذشتگی سپاهان رو به اینجا رسوند

یاز هم مثل بازی هفته اول لیگ 11 نمیتونم بیام بازی سپاهان رو از نزدیک ببینم . کاش بودم و از ابتدا تا انتها حنجره ام رو با تشویق ساکت پاره می کردم . آهای هوادارای سپاهان . از قول من با تمام وجود داد بزنید طوری که تموم ایران بفهمه چقدر ساکت رو دوست داریم .