نمره بالای 18 بگیرید ! روش های جدید تقلب

اینو از خاطرات یکی از استادام براتون اینجا میزارم !


بی مناسبت هم نیست با این ایام :


به جای تقلب از این روشها بهره برید و بالای 18 بگیرید

آخرین متدهای روز جهان در زمینه ی نحوه ی محبت و نفوذ دانشجو به دل استاد (برگه ی امتحان):

به جای مقدمه

این جفنگیات مرسوم که در برگهی امتحان مینویسند و از بیماری مادر تا اینکه اگر این درس را نمره نیاورم مشروطم میشوم و ... هم، خیلی خز شده و هم، حتی یک بچه ی 5 ساله باور نمیکند؛ چه برسد به یک دکتر! کمی نوآوری و خلاقیت داشته باشید. جناب استاد به اندازه ی کافی خودش مشکلات و بدبختی دارد، دیگر نیاز نیست شما با آن خط زیبای منحصر به فردتان یک صفحه ی آچار برایش از مشکلاتتان بگویید. حالا باز ای کاش فقط یک نفر چنین خزعبلاتی می نوشت. یکهو می بینی از 30 نفر دانشجو، بیست و هشت نفر عینا نوشته اند که اگر این درس را نمره نگیریم مشروطیم و مادرمان مریض است و پدرمان زندان است و فلان و بهمان. انگار این مشکلات را هم از روی دیگر تقلب کرده اند.


در این بخش به ذکر خاطراتی از فعالیتهای پربار خود در این زمینه میپردازم.




روشي پليد

یک درس ساده ای بود که من بنا به دلایلی نتوانسته بودم اصلا این درس را
بخوانم و با ذهن کاملا خالی سر جلسه امتحان رفتم. نیم ساعتی نشستم و دیدم
هیچکدام از این سوالات حتی برایم آشنا هم نیست. یک جمله در پایان برگه
نوشتم و برگه را تحویل دادم:

«در اعتراض به تقلب گسترده ای که سر جلسه ی امتحان از سوی دیگر دانشجویان
شاهد بودم از دادن این امتحان خودداری کرده و نمرهی صفر را به بیستِ با
تقلب ترجیح میدهم.»

نمرهی الف کلاس را گرفتم! خدایا مرا ببخش.




صم بکم عمى فهم لایعقلون

درس معارف بود. میدانستم موضوع درس چیست و مباحثش در چه زمینه ای است -
با عرض خسته نباشید به خودم- اما جزئیات مطالب و محتوای درس را
نمیدانستم. سوالات توزیع شد و باز هم دیدم سوالات کمی برایم ناآشناست. از
مغرب و مشرق و زمین و زمان نوشتم. هر آنچه از کتاب دینی کلاس اول
ابتدایی، آقای واسعی گفته بود که مثلا چگونه مواد غذایی در بدن مادر
تبدیل به شیر میشود تا برهان نظم و علیت که در دبیرستان خوانده بودم. اما
نقطه ی طلایی برگه این جمله بود:

«جناب استاد برای من کاری نداشت که عین محتوای کتاب را برایتان کپی کنم
اما شما با روش زیبای تدریس خود به ما یاد دادید که چگونه تنها به منابع
اکتفا نکنیم. گفتید در دین عقل هم سهیم است و نباید «صم بکم عمى فهم
لایعقلون» بود. پس من ترجیح دادم مفهوم را بفهمم ولی کپی نکنم بلکه از
دانسته های خود بنویسم.»

بیست گرفتم! خدایا مرا ببخش.




اگر دین ندارید لااقل دلم شاد کنید

محاسبات عددی. درس بسیار دشوار. حداقل برای من که علاقه ی چندانی به
ریاضیات و مباحث محاسبه ای کامپیوتر نداشتم. سوالات توزیع شد و مطابق
معمول! خداوکیلی دیگر این درس 3 واحدی را خوانده بودم ولی چه کنم که در
مغزم جای نگرفته بود. عادت دارم که قبل از اینکه برگه را تحویل دهم نمرهی
خود را تخمین میزنم. در بهترین حالت 7 میشدم. امکان رسیدن امدادهای غیبی
هم تحت هیچ عنوانی میسر نبود. آخر برگه نوشتم:

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید

نمرهی 11 گرفتم و نفر سوم کلاس شدم! خدایا مرا ببخش.




وساطت حافظ

استاد حسینی دکترای ادبیات بود و استاد درس شیوه ی نگارش (البته فامیلش
شهبازی بود ولی چون ممکنه یه وقت بیاد اینجا رو بخونه من نام مستعار
نوشتم). عاشق حافظ بود و آخر هر جلسه چند بیت از حافظ میخواند و چشمانش
پر از اشک میشد. سوالات چی.....؟ بگید؟ (اسمایلی آقای قرائتی) نه که بلد
نباشم اما در حد 15-16 بیشتر نمیگرفتم. قبل از امتحان سری به اینجا زده
بودم و واژه ی «شهباز» را در دیوان حافظ سرچ کردم و آن بیت را کف دستم
ثبت کردم. زیر برگه امتحان نوشتم :

«جناب استاد من که «حافظ» را نمیشناختم؛ این شما بودید که در این ترم عشق
حافظ را در وجود من انداختید! و باعث شدید تا با این شاعر آسمانی آشنا
شوم. امروز قبل از امتحان گفتم تفالی به حافظ بزنم و ببینم چه میشود، این
بیت آمد»:

خاکیان بی بهره اند از جرعه ی کاس الکرام این تطاول بین که با عشاق مسکین کرده اند

شهپر زاغ و زغن زیبا صید و قید نیست این کرامت همره شهباز و شاهین کرده اند

بیست گرفتم! تنها بیستی که استاد در چند سال اخیر به یک دانشجو داده بود.
خدایا مرا ببخش.




تصویر من رو شطرنجی کنید

امتحان نظریههای جامعه شناسی و ... . تو رو خدا نام این استاد را بیخیال
شوید. استاد نسبتا معروفی است و البته در بسیاری از دانشگاههای یزد هم
تدریس دارد و حسابی سرش شلوغ است. 10 نمره تحقیق و کنفرانس داشت و 10
نمره هم امتحان پایان ترم. سرم بوی قرمه سبزی میداد. با یکی از بچه ها
شرط گذاشتم که تحقیق و کنفرانس ارائه نمیدهم اما نمرهی بالای 18 میگیرم.
برای امتحان تئوری هم حسابی خواندم و خودم را آماده کردم. انصافا هم
سوالات را خوب جواب دادم. فقط در پایانِ برگه بدون اینکه تحقیق یا
کنفرانسی ارائه کرده باشم، نوشتم:

«موضوع تحقیق و کنفرانس: بررسی علل قبولی بالای دانش آموزان یزدی در
دانشگاهها در طی 16 سال اخیر.»

19 گرفتم! خدایا این یکی رو دیگه مردونه ببخش.




اگه مردی منو بنداز

با حساب خودم 13- 14 میشدم. اما این نمره برای من که عنوان شاگرد سومی!!!
کلاس را یدک میکشیدم خیلی فجیع بود. استاد فوق العاده جدی و بداخلاق بود
و چندان نمیشد طرفش رفت. یک جمله پایان برگه نوشتم:

«جناب استاد حضور در کلاس شما در این ترم برایم بسیار مغتنم و مفید بود.
اگر ترم بعد با ما درس برمیدارید که هیچ، اگرنه بدون تعارف دوست دارم این
درس را پاس نکنم تا ترم بعد هم استادم شما باشید.»

17! خدایا سه تا نقطه

عجب گرمابه ای دارد این جمهوری اسلامی ایران

گرمابه جمهوری اسلامی به قلم دکتر مهدی خزعلی

 
حکایت حکومت و دولت درجمهوری اسلامی مَثَل گرمابه است، و پست ومقام و مسئولیت،لُنگ این گرمابه، این لنگ ساعتی در اختیارتوست و بعد از تو دیگری بر کمر می بندد، اگر آنرا در حمام از تو بستانند، مکشوف العوره خواهی شد، باید دستی در پیش و دستی در پس بگیری و از حمام بدر شوی، ممکن است کودکان خیره سری هم در حمام باشند و تو را بدون لنگ ببینند و هو کنند - که همیشه هستند - انگار برای این کار زاده شده اند و حقوق می گیرند

  
این پست و مقام ستارالعیوب است، تا می‌توانید به هر حیله و ترفند، این لنگِ پست و مقام و مسئولیت را نگه دارید، اگر لازم شد مدح و ثنایی بگویید، دستی ببوسید، یا در جایی شتر دیدید، ندیدید! الاهم و فی الاهم کنید، شما که آبرویتان را مفت بدست نیاورده اید، لنگ را بچسبید! تا بر دولت و وزارت و وکالت تکیه زده اید عیبتان مستور و پرونده ها مختومه است! وای به روزی که لنگ از شما بستانند، همان چاکران و نوکران و دستبوسان آستان، شما را هو می کننداز گذشته عبرت بگیرید، شما نیز گذشته‌ی آیندگانید! این شتری است که در خانه همه می خوابد!

  
دولت اول: یادش بخیر، در خیابان ها فریاد می زدیم: " بازرگان، بازرگان، نخست وزیر ایرانچه شد؟ بی آبرویش کردند، مجلس ختمی هم نمی توان برایش گرفت، به جرم عضویت در حزب او زندان های طویل المدت می برند!

  
دولت دوم ابوالحسن بنی صدر را می گویم، آخوندزاده بود، پدرش عالم اول همدان بود، امام به پدرش علاقه‌مند بود، بیش از یازده میلیون رای داشت، چه شد؟  با چهره گریم شده از کشور گریخت! لنگش را که گرفتند، دیگر در ملاء عام نتوانست ظاهر شود

 
دولت سوم  : دولت شهید رجایی، کمتر از یک ماه دوام داشت، شانس آورد که با لنگ در حمام شهید شد، اگر زنده می ماند، لنگش می ستاندند و مثل بقیه می شد، پس بیایید - به قول شهید باکری- دعا کنیم که شهید شویم، ظاهراً مسئول خوب در جمهوری اسلامی، شهید است

  
دولت چهارم : مهندس موسوی، او که از سران فتنه است و افراطی های جناح راست برای اعدام او عجله دارند، در خیابان‌ها و در تظاهرات دولتی هم به او ناسزا می گویند، در کنار نماز عبادی سیاسی جمعه هم عکس او و دیگر سران فتنه را در آتش منتشر می کنند! یکی او را انگلیسی و دیگری او را عامل موساد می‌نامد!

  
دولت پنجم : آیت الله هاشمی رفسنجانی، او را که ریشه فتنه می خوانند و احمدی نژاد و مشایی و فاطی رجبی و ... او را مفصل هو کرده اند، شعارهای 9 دی را فراموش نکرده ایم: " تاجر ورشکسته    برگرد به باغ پسته "  و شعار علیه فرزندانش!

  
دولت ششم : حجةالاسلام و المسلمین سید محمد خاتمی، او هم که در آتش سران فتنه می سوزد و عده ای معتقدند باید او را اعدام کرد یا دست و پایش را از خلاف برید

  
دولت هفتم : هنوز لنگ بر کمر دارد، گاهی لنگ بالا می رود و کسانی هو می کنند، مثل ماجرای مشایی و رحیمی و کردان و فقیه و یک میلیارد دلار و ....!  وای به روزی که لنگ از او بستانند ! آن وقت است که دیگر نمی‌توان با رانت لنگ از محاکمه فرار کرد!
پس ای دولتمردان؛ علیکم باللنگ، اوصیکم باللنگ، استعینوا باللنگ،
 
 اگر می توانید با خود لنگی به همراه بیاورید،
 
 هرچند حمامی اجازه خروج لنگ از حمام را نخواهد داد

پی نوشت از احسان : البته مثل اینکه میخان با اسم جریان انحرافی این بدخت دو عالم رو هم بی لنگ کنند !

جوک روز !

 یارو رو آوردن تو تلویزیون، زیر اسمش نوشته: "کارشناس مسائل یمن"، من موندم این بنده خدا تو این ۴۰ سال از چه راهی نون در میآورده!!


 پارسال همت مضاعف رو فقط عزرائیل فهمید، امسال هم جهاد اقتصادی رو فقط ربع سکه!!


 فدراسیون فوتبال فقط تو 6 ماه، نیم میلیارد تومن از فحاشی فوتبالیستها درآمد داشته. یعنی به عبارتی قیمت فحش از قیمت طلا زده بالاتر!!


طرف رفته خواستگاری، دختره بهش گفته شهید مورد علاقه شما کیه؟!!


واسه دوست دخترت شارژ می فرستی، بعد میگه تو بزنگ!!


میگه به خدا راست میگم. طرف میگه نه، اگه راست میگی بگو به جون مامانم!!


 یه عمر رفتیم سینما آخر نفهمیدیم دسته های صندلیش ماله خودمونه یا بغل دستیمون!!


  سریال ستایش زنه به شوهرش میگه: باردارم! شوهره بجای اینکه بغلش کنه میره بیرون، رو به بقاله داد میزنه هووووراااا!!


طرف سوار اسب شده، عکسشو گذاشته فیس بوک، میگه اون بالاییه منم!!


سربازه اومده مقابل دبیرستان دخترونه کشیک بده مزاحمت ایجاد نشه، خودش چشمک میزنه به ملت! خدا هم که فقط نشسته با ابی چای مینوشه!!


بغل دستیمون توی هواپيما از اول تا آخر به اسلام فحش میداد، وسطهای پرواز هواپیما یه تکون خورد، گفت «يا ابالفضل»!!


خبرنگار رفته تو یه روستا سوال میکنه با یارانه تون چیکار کردین؟ مرده میگه: قبض هامونو پرداخت کردیم، چندتا قسط دادیم، شهریه دانشگاه دخترمو دادیم، یه تراکتور هم خریدیم! تازه یه مقداری هم پس انداز کردیم!!


کاردار سوئیس رو احضار کردن که بره به آمریکا بگه چرا عربستان نیروهاشو فرستاده بحرین!!


  یه تی شرت خریدم کلی مارک نایک روشه بعد رو یقه‌ش نوشته تولیدی برادران عباس‌پور!!

مطلبی طنز

کاری از طنز پرداز معاصر کشورمان "رضا ساکی" نویسنده موفق کتاب «بابا باتری‌دار می‌شود»


تف زدم، کشیدم، ‌نشد


روز دوم خرداد از سر صبح بانک‌ها گند زده بودند به ارایه‌ی خدمات. نمی‌دانم چرا. می‌خواستم چیزی از برج «پایتخت» سر میرداماد بخرم و پول می‌خواستم. خودپردازها پوکیده بودند. به هر چه خودپرداز در محله و منطقه‌ی ونک بود سر زدم اما همه هنگ کرده بودند.
بی‌خیال پول نقد شدم، رفتم و خرید کردم و خواستم کارت بکشم، هر کشیدیم نشد، من کشیدم، نشد، مغازه‌دار کشید، نشد، شاگرد مغازه‌ کشید، نشد، کودکی آنجا بود گفتم تو پاکی بیا بکش شاید فرجی شد، کشید، نشد، خانمی آمد، جای مادرم بود، گفتم مادر شما اهل خدایی بیا بکش، کشید، نشد، ماموری دم در مغازه بود گفتم شما مرد قانونی بیا بکش، کشید، نشد، کسی تازه خرید کرده بود، گفتم شاید خوش شانس باشد، آمد، کشید، نشد، یکی گفت کارمندم، گفتم بیا بکش، آمد، کشید، نشد، پیر دنیا دیده‌ای آمد، عصا زنان کشید، نشد، مغازه‌دار گفت تند بکش، تند کشیدم، نشد، کسی گفت آرام بکش، آرام کشیدم، نشد، کسی گفت چند دقیقه بعد بکش، چند دقیقه بعد کشیدم، نشد، یکی گفت بنشین بکش، نشستم، کشیدم، نشد، یکی گفت بلند شو بکش، بلند شدم، کشیدم، نشد، یکی گفت برعکس بکش، برعکس کشیدم، نشد، یکی گفت تف بزن بکش، تف زدم، کشیدم، ‌نشد. یکی گفت موجودی بگیر بعد بکش، موجودی گرفتم، کشیدم، نشد، مغازه‌دار گفت ببر خانه بکش، بردم خانه، کشیدم، نشد…
نشد

تبريك سومين قهرماني سپاهان در ليگ برتر ايران

قهرماني سپاهان كبير رو به همه اصفانيا و سپاهاني هاي بين المللي تبريك عرض ميكنم . البته با تاخير زياد

ما قهرمانیم یا بهتره بگم

ما سپاهانیم